167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • تو نيز اي مرد غافل همچناني
    به غفلت خويش در خم مي نشاني
  • براي از خم که تا در خم نشستي
    چو خاکي زير پاي چرخ پستي
  • ازين دريا که گوياي خموشي است
    بتان را چشم پر در هم چو گوش است
  • زبس خون کز دلم هر چشم رد شد
    زخون خود دلم در خون خود شد
  • درين جنگ آشتي سوره نبيني
    که آب خضر در شوره نبيني
  • به وقت نزع در خود شهوت افتاد
    که مرغ ناگرفته کردي آزاد
  • اگر چه جمله در اندوه و درديم
    يقين دانم که آخر شاد گرديم
  • وراي آن که ما جمله در آنيم
    بلايي است اين که چيزي مي ندانيم
  • چرا ناخوش دلي اي مرد درويش
    که بسياري خوشي داري تو در پيش
  • همه روحانيان آنجا مقيم اند
    همه حوران در آن مجلس نديم اند
  • گر اينجا از وجود خود بميري
    هم اينجا حلقه آن در بگيري
  • گرفته هر يکي شکر به منقار
    همه در کارو فارغ از همه کار
  • چو طوطي آن سخن بشنيد در حال
    بزد اندر قفس لختي بر و بال
  • چو بادي آتشي در خويشتن زد
    تو گفتي جان بداد او نيز و تن زد
  • چو در گلخن فتاد آن طوطي خوش
    زگلخن بر پيد و شد چو آتش
  • همه ياران من در انتظارم
    من بي کار اينجا بر چه کارم
  • بدان سان رغبتي داري تو در خواب
    که يکسان است با تو آتش و آب
  • چو راه پنج حس در خواب بستت
    چرا ذوقي ندارد جان مستت
  • چرا وقت رياضت جان هشيار
    ترا در ذوق مي آرد به يک بار
  • يکي کو شير او در آب شد خوش
    ولي روغن جدا گشت و مشوش
  • عجب تر گفت نزديک من آنست
    که در دريا زخود کس را نشانست
  • سوم قطره ست در درياي اسرار
    که آنجانيست جان وجسم بيدار
  • ترا نقدي ببايد در ره دور
    که جان را ذوق باشد ديده را نور
  • خرامان مي شوي در عالم عشق
    نگه داري اساس محکم عشق
  • اگر سرما شود ناگه پديدار
    وگر گرما شود در ره پديدار