167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • هر آن حرفي که ديدي هيچ آمد
    ولي در چشم تو پر پيچ آمد
  • اگر صد راه گيري ابجد از سر
    ميان هيچ و لايي مانده بر در
  • زمين و آسمان زان در رميدست
    که بار عهده آن سخت ديدست
  • تو تنها آمدي تا آن کشي تو
    از آن ترسم که خط در جان کشي تو
  • بشب حلاج را ديدند در خواب
    بريده سر بکف با جام جلاب
  • چو جسمت رفت جان را کن مصفا
    برآي از جان و گم شو در مسما
  • کجا اين موج دريا مي نشيند
    که دريا چيست در ما مي نشيند
  • بناموسي قوي مي رفت آن شاه
    يکي را ديد خوش بنشسته در راه
  • بپرسيد از علي مردي دل افروز
    که باشد در بهشت اي شير حق روز
  • چو سيبي را که اندر خلد بشکافت
    تواني در ميانش حور عين يافت
  • ولي آنگه شود جنت تمامت
    که در جنت شوند اهل قيامت
  • در و ديوار جنت از حياتست
    زمين و آسمان او نجاتست
  • نه دردل بگذرد کان خود چه سانست
    نه در جان آيدت کين از جهانست
  • وراي عقل چندان طور بيش است
    که بعد و هم را در غور بيش است
  • چو جز در زيرکي نبود ترا دست
    ز کوزه آن تراود کاندر و هست
  • بکل آن پير زن دادست اقرار
    ترا در ره بهر جزويست انکار
  • چو آن پيوسته در جنبش فتادست
    چرا اين ساکن اينجا ايستادست
  • چو عقل فلسفي در علت افتاد
    ز دين مصطفا بي دولت افتاد
  • نه اشکالست در دين و نه علت
    بجز تسليم نيست اين دين و ملت
  • مثال جان و تن خواهي زمن خواه
    مثال کور و مفلوج است در راه
  • بدزدي برگرفتند اين دو تن راه
    به شب در دزديي کردند ناگاه
  • چوکار ايشان بهم بر مي نهادند
    در آن دام بلا با هم فتادند
  • اگر فاني شود زان رسته گردد
    بقايي در فنا پيوسته گردد
  • اگر تو خوکني بي تو در آن نور
    بدان نزديک باشي و از آن دور
  • زليخا گم نشد در کار او زود
    که او خو کرده ديدار او بود