167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • بسي جانها در اين يغما ببردند
    بکلي جان ما از ما ببردند
  • دمي در انتظار هم دم دل
    بسي خوشتر بود از ملک حاصل
  • نگردد ذره در هر دو عالم
    که تا نبود کمال عشق محرم
  • همه آفاق در عشق اند پويان
    درين وادي کمال عشق جويان
  • چو کس را نيست در دل شوق آن عشق
    کجا يابند هرگز ذوق آن عشق
  • فلک در عشق دل چون تير دارد
    وز آن ديوانگي زنجير دارد
  • ملايک بسته زنجيري در افلاک
    از آن زنجير مي گردند بر خاک
  • ترا گر فسحتي بايد زعقبي
    تفکر کن دمي در سر دنيا
  • هزاران پرده در دنيا گذشتي
    که تا از صورت و معني بگشتي
  • همه ذرات عالم را درين کوي
    نه بيند يک نفس جز در روش روي
  • ترا چون نيست نقدي در خور دوست
    که آن را رونقي باشد بر دوست
  • دلت در عشق بحري کن پر اسرار
    همه قعرش جواهر موجش انوار
  • چنين دريا کن آن ره را نثاري
    که تا نبود در اين راهت غباري
  • اگر جانت نثار راه او شد
    دو عالم در نثار تو فرو شد
  • نظامش گفت اين رکوه بزرگست
    که در من مي فتد کويي که گرگست
  • نه آن رکوه تهي بستد نه شد دور
    سته در درست او درمانده دستور
  • چو صوفي زرستد در حالت افتاد
    به نزديک نظام آمد باستاد
  • نثارش کرد بر سر رکوه زر
    چو شد رکوه تهي افکند بر در
  • عزيزا چون تو نقد آن نداري
    که سلطان را نثاري در خور آري
  • منم در عشق سرگردان بمانده
    زخود بي خود شده حيران بمانده
  • ميان خواب و بيداريم حاليست
    که جانم را در آن حد کماليست
  • اگر در اصل کار آن دم نبودي
    وجود آدم و عالم نبودي
  • تو يا ديوانه يا آشفته باشي
    که چندين در خيالي خفته باشي
  • تو چه مردان بازي خيالي
    شده بالغ چو طفلي در جوالي
  • پري در شيشه ديدن کار طفل است
    که بالغ بي خيال علو و سفل است