167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در کشوري که عشق گرانمايه، گوهري است
    در يتيم و آبله دل برابرست
  • در ابر از آفتاب توان فيض بيش برد
    در پرده ديدن رخ جانانه خوشترست
  • شوق وطن ز دل به عزيزي نمي رود
    در صلب گوهر آب روان در کشاکش است
  • تا لب گشاده است، نفس آرميده نيست
    در قبضه سوار، عنان در کشاکش است
  • جوش گل است در قفس ما تمام سال
    ده روز در بهار اگر گلستان خوش است
  • دست از خودي بشوي که در دفتر وجود
    فردي که در حساب بود فرد باطل است
  • در لاله زار عشق ز گفتار آتشين
    پا در رکاب، مهر خموشي چو شبنم است
  • نقد نشاط در دل گنجينه خم است
    اين گنج در عمارت ديرينه خم است
  • جام جهان نما که در او راز مي نمود
    در زنگبار خجلت از آيينه خم است
  • در غيرتم که از سر زلف سياه کيست
    شوري که در دماغ پريشان عالم است
  • راز نهان ز سينه در انداز جستن است
    از زور باده شيشه ما در شکستن است
  • در موج خيز حادثه آسوده زيستن
    در رهگذار سيل ميان را گشادن است
  • در چهره گشاده صبح بهار نيست
    فيضي که در گشودن بند نقاب اوست
  • در خاک و خون ترا نکشيده است تا زبان
    در خامشي گريز که دارالامان توست
  • در پرده هاي چشم شکر خواب صبح نيست
    شيرينيي که در دو لب جانفزاي توست
  • در دل خيال چشم تو در خواب رفته است
    آهو سري به دامن مجنون گذاشته است
  • آتش ز اشک در مژه تر گرفته است
    اين رشته از فروغ گهر در گرفته است
  • تا صبح حشر هست مرا کار در کفن
    در سينه بس که نشتر آزار مانده است
  • در تنگناي سينه صائب خيال دوست
    پيغمبر خداست که در غار مانده است
  • خورشيد فيض در پس ديوار رفته است
    در سايه هماي، سعادت نمانده است
  • مستان سري که در سر مي مي کشيده اند
    در انتظار افسر توفيق بوده است
  • خون در دلم ز غيرت آن گوشواره است
    عالم سياه در نظرم زان ستاره است
  • در گوشه قفس مگر از دل برآورم
    اين خارها که در دلم از آشيانه است
  • پروانه ها فسرده، خموشند شمعها
    در محفلي که پاي ادب در ميانه است
  • در روزگار حسن تو شد خارخار شوق
    هر جوهر نهفته که در کان آينه است