167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • خويش را در خاک مي افکند او
    پشت دست از دست برمي کند او
  • جمله شب بود تنها تا بروز
    همچو شمعي در ميان اشک و سوز
  • در فرو بست وبزير دار او
    گشت درتيمار او بيمار او
  • روي همچون ماه اودراشک غرق
    ازقدم در خون نشسته تا بفرق
  • گفت در خون ز آشنايي توم
    وين چنين از بي وفايي توم
  • درنگر آخر کجايي اي پسر
    خط مکش در آشنايي اي پسر
  • گر تو پيش از من برفتي ناگهان
    بي تو من کي زنده مانم در جهان
  • جان به لب آورد بي تو شهريار
    تا کند در خون بهاي تو نثار
  • من ندارم طاقت و تاب فراق
    چند سوزد جان من در اشتياق
  • همچنين مي گفت تا خاموش شد
    در ميان خامشي بيهوش شد
  • شد بياراست آن پسر را در نهان
    پس فرستادش بر شاه جهان
  • در زمين افتاد پيش شهريار
    همچو باران اشک مي باريد زار
  • شاه چون يافت از فراق او خلاص
    هر دو خوش رفتند در ايوان خاص
  • نارسيده چون دهم آن شرح من
    تن زنم چون مانده ام در طرح من
  • از تو پر عطرست آفاق جهان
    وز تو در شورند عشاق جهان
  • در چنين ميدان که شد جان ناپديد
    بل که شد هم نيز ميدان ناپديد
  • در ازل درد تو چون شد گام زن
    گر زني گامي همه بر کام زن
  • درد حاصل کن که درمان درد تست
    در دو عالم داروي جان درد تست
  • در کتاب من مکن اي مرد راه
    از سر شعر و سر کبري نگاه
  • در گذر از زاهدي و سادگي
    درد بايد، درد و کارافتادگي
  • زين عروس خانگي در خدر ناز
    جز به تدريجي نيفتد پرده باز
  • تا قيامت نيز چون من بي خودي
    در سخن ننهد قلم بر کاغذي
  • در زفان خلق تا روز شمار
    ياد گردم، بس بود اين يادگار
  • چون به آسايش رسد زين يادگار
    در دعا گوينده را گو ياد دار
  • هر يکي خود را در آن نوعي که بود
    کرد لختي جلوه و بگذشت زود