167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • ذره او فتنه مردم شده
    در درونش صد ستاره گم شده
  • چون ستاره ره نمايد در جهان
    سي درون ذره اي چون شد نهان
  • زلف او بر پشتي او سرفراز
    در سرافرازي به پشت افتاده باز
  • هر شکن در طره آن سيم تن
    صد جهان جان را به يک دم صد شکن
  • زلف او بر رخ بسي منسوبه داشت
    در سر هر موي صد اعجوبه داشت
  • نرگس افسون گرش در دلبري
    کرده از هر مژه اي صد ساحري
  • گر نبودي لحظه اي در پيش او
    جوي خون راندي دل بي خويش او
  • وان پسر در خواب رفتي پيش شاه
    شاه مي کردي به روي او نگاه
  • در فروغ و نور شمع دلستان
    جمله شب خفته مي بودي ستان
  • شه در آن مه روي مي نگريستي
    هر شبي صد گونه خون بگريستي
  • آن پسر شد عاشق ديدار او
    همچو آتش گرم شد در کار او
  • نيم شب چون نيم مستي پادشاه
    دشنه اي در کف، بجست از خوابگاه
  • دختري با آن پسر بنشسته ديد
    هر دو را در هم دلي پيوسته ديد
  • چون بديد آن حال شاه نامور
    آتش غيرت فتادش در جگر
  • در مکافات من آخر اين کني
    رو بکن، الحق که شيرين مي کني
  • هم کليد گنجها در دست تو
    هم سر افرازان عالم پست تو
  • بعد از آن شد گفت تا دارش زدند
    در ميان صفه بارش زدند
  • اين چه خذلان بود کامد در رهت
    چه قضا بود اين که دشمن شد شهت
  • آن که و مه هرک ديدش آن چنان
    همچو باران خون گرستي در نهان
  • پادشاهي با چنان يوسف وشي
    روز و شب بنشسته در خلوت خوشي
  • بوده دايم از شراب وصل مست
    در خمار وصل چون داند نشست
  • در پشيماني فروشد پادشاه
    ديده پر خون کرد و سر بر خاک راه
  • نه طعامي خورد از آن پس نه شراب
    در رميد از چشم خون افشانش خواب
  • چون در آمد شب، برون شد شهريار
    کرد از اغيار خالي زير دار
  • بر سر آن کشته مي ناليد زار
    خون او در روي مي ماليد زار