167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • رفت آن شه زاده يوسف جمال
    تا نشيند با گدايي در وصال
  • آن گدا را در هلاک افتاده ديد
    سرنگون بر روي خاک افتاده ديد
  • چون چنان ديد آن به خون افتاده را
    آب در چشم آمد آن شه زاده را
  • هرک او در عشق صادق آمدست
    بر سرش معشوق عاشق آمدست
  • چون گدا برداشت روي از خاک راه
    در برابر ديد روي پادشاه
  • سالکان دانند در ميدان درد
    تا فناي عشق با مردان چه کرد
  • چند انديشي چو من بي خويش شو
    يک نفس در خويش پيش انديش شو
  • تا دمي آخر به درويشي رسي
    در کمال ذوق بي خويشي رسي
  • گم شدم در خويشتن يک بارگي
    چاره من نيست جز بيچارگي
  • هرچ گاهي بردم و گه باختم
    جمله در آب سياه انداختم
  • قطره بودم، گم شدم در بحر راز
    مي نيابم اين زمان آن قطره باز
  • گرچه گم گشتن نه کار هر کسيست
    در فنا گم گشتم و چون من بسيست
  • کيست در عالم ز ماهي تا به ماه
    کو نخواهد گشت گم اين جايگاه
  • چون کني اين هفت دريا باز پس
    ماهيي جذبت کند در يک نفس
  • زين سخن مرغان وادي سر به سر
    سرنگون گشتند در خون جگر
  • زين سخن شد جان ايشان بي قرار
    هم در آن منزل بسي مردند زار
  • باز بعضي بر سر کوه بلند
    تشنه جان دادند در گرم و گزند
  • باز بعضي را پلنگ و شير راه
    کرد در يک دم به رسوايي تباه
  • باز بعضي در تماشاي طرب
    تن فرو دادند فارغ از طلب
  • برق استغنا همي افروختي
    صد جهان در يک زمان مي سوختي
  • ديد سي مرغ خرف را مانده باز
    بال و پرنه، جان شده، در تن گداز
  • پاي تا سر در تحير مانده
    نه تهي شان مانده نه پر مانده
  • گفت هان اي قوم از شهر که ايد
    در چنين منزل گه از بهر چه ايد
  • يا شما را کس چه گويد در جهان
    با چه کارآيند مشتي ناتوان
  • کي پسندد رنج ما آن پادشاه
    آخر از لطفي کند در ما نگاه