167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • هرکه او آنجا رسد سرگم کند
    چار حد خويش را در گم کند
  • گر کسي اينجا رهي دريافتي
    سر کل در يک نفس دريافتي
  • گر در من بسته ماند، چون کنم
    غصه پيوسته ماند، چون کنم
  • صوفيش گفتا؛که گفتت خسته باش
    در چو مي داني برو، گو بسته باش
  • بر در بسته چو بنشيني بسي
    هيچ شک نبود که بگشايد کسي
  • دل دلش تابي و در جانش تفي
    بسته زناري و بگشاده کفي
  • آمده نه از سر دعوي و لاف
    گرد آتش گاه گبري در طواف
  • شيخ گفتا کار من سخت اوفتاد
    آتشم در خانه و رخت اوفتاد
  • گفت از حيرت دلم در خون نشست
    کار تو برگوي کانجا چون نشست
  • در فراقت شمع دل افروختم
    تا تو رفتي من ز حيرت سوختم
  • ما بسي در قعر اين زندان و چاه
    از شما حيران تريم اين جايگاه
  • ذره اي از حيرت عقبي مرا
    بيش از صد کوه در دنيا مرا
  • هرک در درياي کل گم بوده شد
    دايما گم بوده آسوده شد
  • سالکان پخته و مردان مرد
    چون فرو رفتند در ميدان درد
  • چون همه در گام اول گم شدند
    تو جمادي گير اگر مردم شدند
  • عود و هيزم چون به آتش در شوند
    هر دو بر يک جاي خاکستر شودند
  • اين به صورت هر دو يکسان باشدت
    در صفت فرق فراوان باشدت
  • ليک اگر پاکي درين دريا بود
    او چون بود در ميان زيبا بود
  • يک شبي معشوق طوس، آن بحر راز
    با مريدي گفت دايم در گداز
  • چون شود شخص تو چون مويي نزار
    جايگاهي سازدت در زلف يار
  • گر تو هستي راه بين و ديده ور
    موي در موي اين چنين بين درنگر
  • يک زمان زانجا به خود آيند باز
    در نياز افتند، خو کرده به ناز
  • زان همي گريم که با خويشم دهند
    يک نفس در ديده خويشم نهند
  • غم مخور کاتش ز روغن در چراغ
    دوده اي پيداکند چون پر زاغ
  • جامه اي از نيستي در پوش تو
    کاسه اي پر از فنا کن نوش تو