نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
هر جائي خبر ز حالم داريد
در
دست چنين هجر مرا مگذاريد
اين طرفه که يار
در
دامن گنجد
جان دو هزار تن
در
اين تن گنجد
در
يک گندم هزار خرمن گنجد
صد عالم و
در
چشمه سوزن گنجد
در
بحر رود بحر به مد مست شود
در
خاک رود گور و لحد مست شود
جوزي که درونش مغز شيرين باشد
درجي که
در
او
در
خوش آيين باشد
چون خمر تو
در
ساغر ما
در
ريزند
پنهان شدگان اين جهان برخيزند
در
عشق اگرچه خرده بينم کردند
در
پيشروي اگر گزينم کردند
در
عشق تو عقل ذوفنون ميخسبد
مشتاق
در
آتش درون ميخسبد
در
عشق نداد هيچ مفتي فتوي
در
عشق زبان مفتيان لال بود
هستي جهان و
در
جهان نيست که ديد
در
هستي و نيستي چنان نيست که ديد
در
نفي تو عقل را امان نتوان ديد
جز
در
ره اثبات تو جان نتوان داد
شب گشت که خلقان همه
در
خواب روند
ماننده ماهي همه
در
آب روند
شور عجبي
در
سر ما ميگردد
دل مرغ شده است و
در
هوا ميگردد
در
حلقه زلف او گرفتار بديم
در
گردن ما کمند ديگر آمد
در
باغ
در
نيامدم گرد آور
درويش و تهي روم من راهگذر
در
خاک
در
وفاي آن سيمين بر
ميکار دل و ديده مينديش ز بر
در
نوبت عشق چشم باشد
در
بار
چون او بگذشت دل برويد چو بهار
بازآمدم اينک که زنم آتش نيز
در
توبه و
در
گناه و زهد و پرهيز
در
سر هوس عشق تو دارم همه روز
در
عشق تو مست و بيقرارم همه روز
در
تاريکيست آب حيوان تو مخسب
شايد که شبي
در
آب اندازي پوز
اي
در
شب حرص خفته
در
خواب دراز
صبح اجلت رسيد از روز بترس
رو
در
صف بندگان ما باش و مترس
خاک
در
آسمان ما باش و مترس
در
کاسه سر چو نيستت باده عشق
در
مطبخ مدخلان برو کاسه بليس
آتش
در
زن بگير پا
در
کويش
تازه نبرد هيچ فضول سويش
در
فصل بهار و نوبهاري همه خوش
چون قند و نبات
در
کناري همه خوش
تمکين و قرار من که دارد
در
عشق
مستي و خمار من که دارد
در
عشق
گر زانکه
در
آبگينه خواهي زد سنگ
در
خدمت تو بيايم اينک من و سنگ
در
چرخ نيابي تو نشان عاشق
در
چرخ درآيي بنشانهاي رحيل
در
چشم تو نيستم تو
در
چشم مني
تو مردم ديداي و من مردم گل
در
عشق نوا جزو زند آنگه کل
در
باغ نخست غوره است آنگه مل
اينست دلا قاعده
در
فصل بهار
در
بانگ شود گربه و آنگه بلبل
امشب که حريف دلبر دلداريم
يارب که چها
در
دل و
در
سر داريم
با مطرب عشق چنگ خود
در
زده ايم
همچون دف و ناي هردو
در
ساخته ايم
اي ديده نمي خواب من بنده آنک
در
خواب بدانست که من
در
خوابم
عمري بزدم اين
در
و چون بگشادند
ديدم ز درون
در
برون ميزده ام
ساقي امروز
در
خمارت بودم
تا شب به خدا
در
انتظارت بودم
سر
در
خاک آستان تو نهم
دل
در
خم زلف دلستان تو نهم
قوميکه چو آفتاب دارند قدوم
در
صدق چو آهنند و
در
لطف چو موم
گه
در
طلب وصل مشوش باشيم
گاه از تعب هجر
در
آتش باشيم
ما جان لطيفيم و نظر
در
نائيم
در
جاي نمائيم ولي بيجائيم
مائيم که بي قماش و بي سيم خوشيم
در
رنج مرفهيم و
در
بيم خوشيم
در
هر نفسي پخته شدم خام شدم
در
هر قدمي دانه شدم دام شدم
در
صورت جغد شاهبازي داريم
در
عين فنا عمر درازي داريم
ني دست که
در
مصاف خونريز کنم
ني پاي که
در
صبر قدم تيز کنم
هم منزل عشق و هم رهت مي بينم
در
بنده و
در
مرو شهت مي بينم
در
اختر و خورشيد و مهت مي بينم
در
برگ و گياه و درگهت مي بينم
اي
در
دو جهان يگانه تعجيل مکن
در
رفتن چون زمانه تعجيل مکن
در
هر ويران دفينه گنج دگر است
عشق است دفينه
در
خراب دل من
سرمست شدم
در
هوس سرمستان
از دست شدم
در
ظفر آن دستان
آن صورتها که
در
درون مي آيند
تابند چو ذره
در
هواي غم تو
صفحه قبل
1
...
339
340
341
342
343
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن