167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ز پرتو دل روشن چو شمع در فانوس
    هميشه خلوت من در ميان انجمن است
  • برون ميار سر از کنج خامشي زنهار
    که در گداز بود شمع تا در انجمن است
  • رکاب عزم تو در دست خواب سنگين است
    وگرنه توسن فرصت هميشه در زين است
  • خوشا کسي که درين خاکدان به جز در دل
    گشادکار خود از هيچ در نخواسته است
  • در آن مقام که پوشيده حال بايد بود
    در آستانه نشستن بلندپروازي است
  • که در قلمرو توحيد در شمار آيد؟
    که نه سپهر درين حلقه سبحه گرداني است
  • شکستگي نشود در وجود پا بر جاي
    در آن ديار که اميد موميايي هست
  • ز عشق نيست اثر در جهان، نمي دانم
    که اين هماي سعادت در آشيانه کيست
  • تلاش مسند عزت برون در بگذار
    صف نعال در آيينه خانه ما نيست
  • گهر به چشم صدف در کمين ريختن است
    مگر حديثي ازان در شاهوار گذشت؟
  • فغان که هستي من در ورق شماري رفت
    حيات من چو قلم در سياه کاري رفت
  • گذشت عمر تو در فکر چاره جوييها
    ز چاره کي به در چاره ساز خواهي رفت؟
  • زمانه را گل روي تو در بهار گرفت
    بهشت را خط سبز تو در کنار گرفت
  • آن روي لاله رنگ مرا در نقاب سوخت
    در پرده سحاب مرا آفتاب سوخت
  • نگذاشت آب در جگرم آه آتشين
    در برگ گل ز تندي آتش گلاب سوخت
  • آن کس که دشنه در گذر ما به خاک کرد
    در رهگذار برق سبکسير، خار ريخت
  • جان در طلسم جسم ز تن پروري بجاست
    اين تيغ در نيام ز بيجوهري بجاست
  • در عين بحر، گوشه نشين را کناره هاست
    در يتيم را ز صدف گاهواره هاست
  • در دست ديگران بود آزاد کردنم
    در چارسوي دهر دلم طفل مکتب است
  • در ساغر زياده طلب خون بود مدام
    نشتر هميشه در خم خون زيادت است
  • در سينه گشاده من درد و داغ عشق
    چون نافه در زمين ختن بي نهايت است
  • پرهيز در زمان خط از يار مشکل است
    در نوبهار، توبه شکن بي نهايت است
  • در غربت است چشم حسودان به زير خاک
    اين چاه در زمين وطن بي نهايت است
  • در قطره اي چه جلوه کند بحر بيکنار؟
    در چشم مور ملک سليمان محقرست
  • حسني که در لباس بود آب و رنگ او
    در چشم ما به صورت ديبا برابرست