167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • گر نماند از ديو وز مردم اثر
    از سر يک قطره باران در گذر
  • گر به يک ره گشت اين نه طشت گم
    قطره اي در هشت دريا گشت گم
  • در ده ما بود برنايي چو ماه
    اوفتاد آن ماه يوسف وش به چاه
  • در زبر افتاد خاک او را بسي
    عاقبت ز آنجا بر آوردش کسي
  • گفت بر شو عمرها بالاي عرش
    پس فرو شو پيش از آن در تحت فرش
  • تا اگر کاري بود درمان کار
    کار باشد با تو در پايان کار
  • ديده باشي کان حکيم بي خرد
    تخته اي خاک آورد در پيش خود
  • تو نياري تاب اين، کنجي گزين
    گرد اين کم گرد و در کنجي نشين
  • هاتفي در حال گفت اي پير زود
    هرچه مي خواهي به خواه و گير زود
  • هر کجا رنج و بلايي بيش بود
    انبيا را آن همه در پيش بود
  • من نه عزت خواهم و نه خواريي
    کاش در عجز خودم بگذاريي
  • چون نصيب مهتران در دست و رنج
    کهتران را کي تواند بود گنج
  • گرچه در بحر خطر افتاده اي
    همچو کبکي بال و پرافتاده اي
  • آن مگس مي شد ز بهر توشه اي
    ديد کندوي عسل در گوشه اي
  • شد ز شوق آن عسل دل داده اي
    در خروش آمد که کو آزاده اي
  • کز من مسکين جوي بستاند او
    در درون کندوم بنشاند او
  • کرد کارش را کسي، بيرون شوي
    در درون ره دادش و بستد جوي
  • چون مگس را با عسل افتاد کار
    پاي و دستش در عسل شد استوار
  • در طپيدن سست شد پيوند او
    وز چخيدن سخت تر شد بند او
  • در خروش آمد که ما را قهر کشت
    وانگبينم سخت تر از زهر کشت
  • عمر در بي حاصلي بردي به سر
    کو کنون تحصيل را عمري دگر
  • جان برافشان در ره و دل کن نثار
    ورنه ز استغني بگردانند کار
  • شد چنان در عشق آن دلبر زبون
    کز دلش مي زد چو دريا موج خون
  • بر اميد آنک بيند روي او
    شب بخفتي با سگان در کوي او
  • چون نبود آن شيخ اندر عشق سست
    خرقه را بفکند و شد در کار چست