167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • گه گرفتي اشک در خاکستر او
    گاه خاکستر بکردي بر سر او
  • گفت چنداني که از بالا و پست
    ديده ور مي بنگرد در هرچ هست
  • درد بايد در ره او انتظار
    تا درين هر دو برآيد روزگار
  • در طلب صبري ببايد مرد را
    صبر خود کي باشد اهل درد را
  • هچو آن طفلي که باشد در شکم
    هم چنان با خود نشين با خود به هم
  • خون خورو در صبر بنشين مردوار
    تا برآيد کار تو از دست کار
  • شيخ مهنه بود در قبضي عظيم
    شد به صحرا ديده پر خون، دل دو نيم
  • از دروني چون طلب بيرون رود
    گر همه گردون بود در خون رود
  • گر به دست آيد ترا گنجي گهر
    در طلب بايد که باشي گرم تر
  • هرک او در ره بچيزي بازماند
    شد بتش آن چيز کو بت بازماند
  • در ميان کوه خاک او فکند
    پس براند آنگاه چون بادي سمند
  • چون ازين در دولتم شد آشکار
    تا که جان دارم مرا اينست کار
  • بسته جز دو چشم تو پيوسته نيست
    تو طلب کن زانک اين در بسته نيست
  • بي خودي مي گفت در پيش خداي
    کاي خدا آخر دري بر من گشاي
  • رابعه آنجا مگر بنشسته بود
    گفت اي غافل کي اين در بسته بود
  • عاقبت انديش نبود يک زمان
    در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان
  • مي طپد پيوسته در سوز و گداز
    تا بجاي خود رسد ناگاه باز
  • ماهي از دريا چو بر صحرا فتد
    مي طپد تا بوک در دريا فتد
  • عشق اينجا آتشست و عقل دود
    عشق کامد در گريزد عقل زود
  • عقل در سوداي عشق استاد نيست
    عشق کار عقل مادر زاد نيست
  • زنده دل بايد درين ره صد هزار
    تا کند در هرنفس صد جان نثار
  • اهل ليلي نيز مجنون را دمي
    در قبيله ره ندادندي همي
  • داشت چوپاني در آن صحرا نشست
    پوستي بستد ازو مجنون مست
  • سوي ليلي ران رمه، من در ميان
    تا بيابم بوي ليلي يک زمان
  • گر ترا يک دم چنين درديستي
    در بن هر موي تو مرديستي