167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • بعد از آن کرد آن يکي از وي سؤال
    کاخر اينجا در که کرداي شيخ حال
  • زين سبب چون آتشم در جان فتاد
    جاي حالم بود و حالم زان فتاد
  • تا تو در عجب و غروري مانده اي
    از حقيقت دور دوري مانده اي
  • اي بگشته هر دم از لوني دگر
    در بن هر موي فرعوني دگر
  • من مگو اي از مني در صد بلا
    تا به ابليسي نگردي مبتلا
  • زانک اگر باشد درين ره کامران
    صد مني سر برزند در يک زمان
  • آنچ در تست از حسد و از خشم تو
    چشم مردان بيند اونه چشم تو
  • هست در تو گلخني پر اژدها
    تو ز غفلت کرده ايشان را رها
  • روز و شب در پرورش شان مانده
    فتنه خفت و خورش شان مانده
  • هرچ در بعد دلست از قرب حس
    هم حرام افتد بلا شک هم نجس
  • گفت اين سگ ظاهري دارد پليد
    هست آن در باطن من ناپديد
  • آنچ او را هست بر ظاهر عيان
    اين دگر را هست در باطن نهان
  • ريش اگر آراست در تشويش بود
    ور همي برکند هم درويش بود
  • ور تو بااين ريش در دريا شوي
    هم ز ريش خويش ناپروا شوي
  • داشت ريشي بس بزرگ آن ابلهي
    غرقه شد در آب دريا ناگهي
  • تا ترا نفسي و شيطاني بود
    در تو فرعوني و هاماني بود
  • پاي درنه، ترک ريش خويش گير
    تا کيت زين ريش، ره در پيش گير
  • در ره دين آن بود فرزانه اي
    کو ندارد ريش خود را شانه اي
  • ديگري گفتش بگو اي نامور
    تا به چه دلشاد باشم در سفر
  • رشد بايد مرد را در راه دور
    تا نگردد از ره و رفتن نفور
  • پس تو هم از شادي او زنده باش
    چون فلک در شوق او گردنده باش
  • بود مجنوني عجب در کوه سار
    با پلنگان روز و شب کرده قرار
  • گاه گاهش حالتي پيدا شدي
    گم شدي در خود کسي کانجا شدي
  • شادي جاويد کن از دوست تو
    تا نگنجد هيچ کل در پوست تو
  • موي بشکافي به عيب ديگران
    ور بپرسم عيب تو کوري در آن