نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
کليله و دمنه
و اگر کريمي
در
سر آيد دست گير او کرام توانند بود ، چنانکه پيل ...
و
در
جمله متفکر مباش ، که همين ساعت خلاص يابي و اين عقده گشاده ...
وانچ از تو بر اين خسته روان مي آيد
در
برق جهنده سوز آن بگزايد
نرسد عقل اگر دو اسپه کند
در
تگ وهم بي غبار ملک
... و نفاذ عزم خاک
در
چشم ملوک زده است و از باس و سياست خويش
در
...
... را راجح مي شناسي
در
غرور عظيم افتاده اي ...
در
دهان دار تا بود خندان
چون گراني کند بکن دندان
و
در
اين مجمع آن بوم که کشتن او صواب مي ديد حاضر بود ، گفت :
شاد شو اي منهزم ، که
در
مدد تو
حمله تاييد و رکضت ظفر آيد
... بهر ناکامي و مشقت
در
مقام اندوه و ضجرت نيفتد ...
... سريرت ملک ايشان
در
بزم و رزم چگونه يافتي. ...
و هرکه
در
ميدان خرد پياده باشد و از پيرايه حزم عاطل مکتسب او سخت ...
و
در
زير آن درخت باخه اي نشستي و بسايه آن استراحت طلبيدي.
گفت :مخايل مخاصمت تو با خود و تحير راي تو
در
عزيمت تو ظاهر است.
اي دوستي نموده و پيوسته دشمني
در
شرط تو نبود که با من تو اين کني
در
حکم خود آورده بود و نيک حرص مي نمود بر آنچه او را فرزندي باشد ...
... چنان بود که من
در
سايه او چون کبوتر
در
مکه مرفه توانم زيست و
در
...
و
در
خبر آمده است که: لا يادغ المومن من جحر مرتين.
خشم نبوده ست بر اعدام هيچ
چشم نديده ست
در
ابروم چين
بي بلا نازنين شمرد او را
چون بلا ديد
در
سپرد او را
در
نسيه آن جهان کجا بندد دل
آن را که بنقد اينجهانيش توي ؟
شير گفت:
در
اين مدافعت چه فايده؟ که البته ترا معاف نخواهيم فرمود ...
ديگري گفت: عجب تر آنست که تدارک اين کار
در
مطاولت افگند.
... که اغراض معتبر
در
ميان آمد. ...
بعشق و مهر تو آن بحر دور پايانم
که
در
نيابد چرخ و هوا کرانه من
... بابي معتبر است
در
احسان و نيکوکاري. ...
آني که ز دل وفا برانداخته اي ،
با دشمن من تمام
در
ساخته اي ؛
در
اين کار تعجيل بايد کرد تا فرصت فوت نشود ، «فان الفرص تمر ...
در
ملک برو هيچ کس نيست برابر
سودا چه پزي بيهده ؟ طوبي و سپيدار!
دندان يکي سخت شده
در
دل مريخ
خرطوم يکي حلقه شده گرد ثريا
... و چون بدو پيوست
در
تواضع افراط فرمود. ...
که پديد است
در
جهان باري
کار هر مرد و مرد هر کاري
ور عقل شود طبع مي ناب شوم
در
ديده حزم و دولتش خواب شوم
در
اين ميان انباغ او آن جامه ارغوان پوشيده بريشان گذشت
گفت: سه تن بر خود گمان مهارت دارند و هنوز
در
مقام جهالت باشند :
... و بم ، برابر ،
در
صعود و نزول نشناسد ، و نقاش بي تجربت که دعوي ...
بلار گفت: صواب همينست و
در
امضاي اين عزيمت تردد نيست
بلار گفت: دولت ملک
در
مزيد بسطت و دوام قدرت دايم و پاينده باد !
رضا ندادي جز صبح
در
جهان نمام
رها نکردي جز مشک بر زمين غماز
و اگر
در
اين شرايط شبهتي ثابت شود البته نشايد که
در
معرض محرميت ...
در
اثناي مفاوضت سياح ذکر پيرايه بازگردانيد و عين آن بدو نمود.
... بدکرداران بهيچ تأويل
در
توقف نماند. ...
و همگنان
در
رنج غربت افتاده و فاقه و محنت ديده.
سوي قصبه رفت و پرسيد که:
در
اين شهر کدام کار بهتر رود؟
در
اين فکرت بشهر درآمد ، رنجور و متأسف پشت بدرختي بازنهاد.
... هيچ عذري نيست.
در
جمله برخاست و بخانه او رفت ...
... ياران بساخت و بر
در
شهر بنبشت که «حاصل يک روزه خرد صدهزار درم ...
يگانه عالمي شاها ، چه گويم بيش ازين ؟ زيرا
همان آبست اگر کوبي هزاران بار
در
هاون
گفتم: اي عجب ، گنج
در
زير زمين مي بتوانيد ديد ، و از مکر صياد ...
ديوان ابوسعيد ابوالخير
گفتم صنما لاله رخا دلدارا
در
خواب نماي چهره باري يارا
در
کعبه اگر دل سوي غيرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه ديرست ترا
کز لطف برآر حاجتم
در
دو سرا
بي منت خلق يا علي الاعلا
در
ديده بجاي خواب آبست مرا
زيرا که بديدنت شتابست مرا
خالي کن اين خانه، پس مهمان آ
با ما کس را به خانه
در
منشانا
از ديده بدخواه ترا چشم رسيد
در
ديده بدخواه تو بادامينا
روزي پنج
در
جهان خواهي بود
آزار دل هيچ مسلمان مطلب
اي آينه حسن تو
در
صورت زيب
گرداب هزار کشتي صبر و شکيب
روزي بيني مرا شده کشته بخت
حلقم شده
در
حلقه سيمين تو سخت
گويا که ز روزگار دردي دارد
اين درد که
در
پاي تو خود را انداخت
از جانب دوست سرزد اين سوز و گداز
تا
در
نگرفت شمع پروانه نسوخت
ديشب که دلم ز تاب هجران ميسوخت
اشکم همه
در
ديده گريان ميسوخت
خون
در
دل و ريشه تنم سوخت چنان
کز ديده بجاي اشک خاکستر ريخت
آن يار که عهد دوستداري بشکست
ميرفت و منش گرفته دامن
در
دست
گر
در
عملم آنچه ترا شايد نيست
اندر کرمت آنچه مرا بايد هست
القصه زمام توبه ام
در
کف تست
يکدم نه شکسته اش گذاري نه درست
عصيان خلايق ارچه صحرا صحراست
در
پيش عنايت تو يک برگ گياست
غم عاشق سينه بلا پرور ماست
خون
در
دل آرزو ز چشم ترماست
هان غير، اگر حريف مايي پيش آي
کالماس بجاي باده
در
ساغر ماست
يا رب غم آنچه غير تو
در
دل ماست
بردار که بيحاصلي از حاصل ماست
از حلقه بندگيت بيرون نرود
تا نقش حيات
در
نگين دل ماست
آن آتش سوزنده که عشقش لقبست
در
پيکر کفر و دين چو سوزنده تبست
در
آينه روي شاهدان نيست عجب
خود شاهد و خود آينه اش اين عجبست
اين اوست پديد گشته
در
صورت ما
اين قدرت و فعل از آن بمامنسو بست
مگذار که
در
عشق تو رسوا گردم
رسوايي من باعث بدنامي تست
در
عالم اگر فلک اگر ماه و خورست
از باده مستي تو پيمانه خورست
کار من بيچاره گره
در
گرهست
رحمي بکن و گره گشايي بفرست
جان ميطلبد نميدهم روزي چند
در
جان سخني نيست، تقاضاش خوشست
دل بر سر عهد استوار خويشست
جان
در
غم تو بر سر کار خويشست
بر شکل بتان رهزن عشاق حقست
لا بل که عيان
در
همه آفاق حقست
گريم زغم تو زار و گويي زرقست
چون زرق بود که ديده
در
خون غرقست
هر شعله آرزو که از جان برخاست
چون پاره آبگينه
در
سينه شکست
آواز
در
آمد بنگر يار منست
من خود دانم کرا غم کار منست
خواهم سفري کنم ز غم بگريزم
منزل منزل غم تو
در
پيش منست
صد نافه بباد داده کين بوي منست
و آتش بجهان
در
زده کين خوي منست
شيرين دهني و شهد
در
شکر اوست
فرمانده روزگار فرمانبر اوست
بر ما
در
وصل بسته ميدارد دوست
دل را به فراق خسته ميدارد دوست
من بعد من و شکستگي
در
دوست
چون دوست دل شکسته ميدارد دوست
تا
در
نرسد وعده هر کار که هست
سودي ندهد ياري هر يار که هست
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگريست
در
عشق تو بي جسم همي بايد زيست
ديروز که چشم تو بمن
در
نگريست
خلقي بهزار ديده بر من بگريست
هر روز هزار بار
در
عشق تو ام
ميبايد مرد و باز ميبايد زيست
هر جا که پريرخي و گل رخساريست
ما را همه
در
خورست مشکل کاريست
در
قعر دلم جواهر راز بسيست
اما چه کنم محرم رازم کس نيست
در
سينه کسي که راز پنهانش نيست
چون زنده نمايد او ولي جانش نيست
در
کشور عشق جاي آسايش نيست
آنجا همه کاهشست افزايش نيست
از درد نشان مده که
در
جان تو نيست
بگذر ز ولايتيکه آن زان تو نيست
از بي خردي بود که با جوهريان
لاف از گهري زني که
در
کان تو نيست
در
هجرانم قرار ميبايد و نيست
آسايش جان زار ميبايد و نيست
در
هيچ زمين و هيچ فرسنگي نيست
کز دست غمت نشسته دلتنگي نيست
اي ديده نظر کن اگرت بيناييست
در
کار جهان که سر به سر سوداييست
صفحه قبل
1
...
338
339
340
341
342
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن