167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • آلوده اي تو حافظ فيضي ز شاه درخواه
    کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
  • مطرب از گفته حافظ غزلي نغز بخوان
    تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد
  • ز خانقاه به ميخانه مي رود حافظ
    مگر ز مستي زهد ريا به هوش آمد
  • چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل
    عنبرافشان به تماشاي رياحين آمد
  • بباختم دل ديوانه و ندانستم
    که آدمي بچه اي شيوه پري داند
  • ز شعر دلکش حافظ کسي بود آگاه
    که لطف طبع و سخن گفتن دري داند
  • به تماشاگه زلفش دل حافظ روزي
    شد که بازآيد و جاويد گرفتار بماند
  • ز مهرباني جانان طمع مبر حافظ
    که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
  • حافظ چو ترک غمزه ترکان نمي کني
    داني کجاست جاي تو خوارزم يا خجند
  • حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
    کامگارا نظري کن سوي ناکامي چند
  • همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
    که ز بند غم ايام نجاتم دادند
  • حافظ ابناي زمان را غم مسکينان نيست
    زين ميان گر بتوان به که کناري گيرند
  • بسوخت حافظ و بويي به زلف يار نبرد
    مگر دلالت اين دولتش صبا بکند
  • ز ديده خون بچکاند فسانه حافظ
    چو ياد وقت زمان شباب و شيب کند
  • ره نبرديم به مقصود خود اندر شيراز
    خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
  • با چشم پرنيرنگ او حافظ مکن آهنگ او
    کان طره شبرنگ او بسيار طراري کند
  • کشته غمزه تو شد حافظ ناشنيده پند
    تيغ سزاست هر که را درد سخن نمي کند
  • زاهد ار رندي حافظ نکند فهم چه شد
    ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند
  • خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
    که بستگان کمند تو رستگارانند
  • حافظ دوام وصل ميسر نمي شود
    شاهان کم التفات به حال گدا کنند
  • سر مکش حافظ ز آه نيم شب
    تا چو صبحت آينه رخشان کنند
  • گفتم دعاي دولت او ورد حافظ است
    گفت اين دعا ملايک هفت آسمان کنند
  • جناب عشق بلند است همتي حافظ
    که عاشقان ره بي همتان به خود ندهند
  • حافظ اين خرقه که داري تو ببيني فردا
    که چه زنار ز زيرش به دغا بگشايند
  • قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
    کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود