167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • گر چو پرگاري بگردي در جهان
    دل خوشي يک نقطه کس ندهدنشان
  • سايلي بنشست در پيش جنيد
    گفت اي صيد خدا، بي هيچ قيد
  • خوش دلي مرد کي حاصل بود
    گفت آن ساعت که او در دل بود
  • گر به کل گم گشت در خورشيد او
    هم بود يک ذره تا جاويد او
  • ذره گر بس نيک و گر بس بد بود
    گرچه عمري تگ زند در خود بود
  • مي روي اي ذره چون مستي خراب
    تا تو در گشتي شوي با آفتاب
  • چشم بسته مي روم در سال و ماه
    عاقبت آخر رسم آن جايگاه
  • بر چو تو سرگشته اين ره کي رسد
    مور در چه مانده بر مه کي رسد
  • عاقبت جان سوخته، تن در گداز
    بي پرو بي بال، عاجز مانده باز
  • طاعتي بر امر در يک ساعتت
    بهتر از بي امر عمري طاعتت
  • هرک بي فرمان کشد سختي بسي
    سگ بود در کوي اين کس نه کسي
  • هر کسي چيزي کز آن خويش داشت
    بهر آرايش همه در پيش داشت
  • صد هزار آرايش افزون ديده اي
    شهر در ديبا و اکسون ديده اي
  • خونيانند اين همه بريده دست
    در بر ايشان چرا بايد نشست
  • بود تعبير اين که در وقت سحر
    بي خودم آهي برآمد از جگر
  • بنده چون پيوسته بر فرمان رود
    با خداوندش سخن در جان رود
  • چون شدي بنده به حرمت باش نيز
    در ره حرمت بهمت باش نيز
  • ديگري گفتش که در راه خداي
    پاک بازي چون بود اي پاک راي
  • من ندارم خويش را در بند هيچ
    برفشانم جمله چند از بند هيچ
  • دوخته بر در، دريده بر مدوز
    هرچ داري تا سر مويي بسوز
  • چون بسوزي کل به آهي آتشين
    جمع کن خاکسترش در وي نشين
  • تا نبري خود ز يک يک چيز تو
    کي نهي گامي در اين دهليز تو
  • تا در اول پاک بازي نبودت
    اين سفر کردن نمازي نبودت
  • زانک مي بينم که هستند اين دو چيز
    چون دو بت در ديده جان عزيز
  • هرک او در پاک بازي دم زند
    کار خود تا بنگرد بر هم زند