167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • قرب صد سوراخ در منقاراوست
    نيست جفتش، طاق بودن کار اوست
  • هست در هر ثقبه آوازي دگر
    زير هر آواز او رازي دگر
  • در ميان نوحه از اندوه مرگ
    هر زمان برخود بلرزد هم چو برگ
  • از غمش آن روز در خون جگر
    پيش او بسيار ميرد جانور
  • زود در هيزم فتد آتش همي
    پس بسوزد هيزمش خوش خوش همي
  • هيچ کس را در جهان اين اوفتاد
    کو پس از مردن بزايد نابزاد
  • در همه آفاق کس بي مرگ نيست
    وين عجايب بين که کس را برگ نيست
  • نايبي را چون اجل آمد فراز
    زو يکي پرسيد کاي در عين راز
  • آنک عالم داشت در زير نگين
    اين زمان شد توتيا زيرزمين
  • پيش عيسي آن خم آمد در سخن
    گفت اي عيسي منم مردي کهن
  • گفت چون سقراط در نزع اوفتاد
    بود شاگرديش، گفت اي اوستاد
  • من چو خود را زنده در عمري دراز
    پي نبردم، مرده کي يا بي تو باز
  • من چنان رفتم که در وقت گذر
    يک سري مويم نبود از خود خبر
  • جمله عمرم که در غم بوده ام
    مستمند کوي عالم بوده ام
  • بر دل پر خون من چندان غمست
    کز غمم هر ذره اي در ماتم است
  • مانده ام زين جمله غم در خويش من
    بر سري چون راه گيرم پيش من
  • هرچ آن در يک نفس مي بگذرد
    عمر هم بي آن نفس مي بگذرد
  • صد عنايت مي رسد در هر دميت
    هست از احسان و برش عالميت
  • چون شدم در زير محنت پست تو
    کي مرا تلخي کند از دست تو
  • گر ترا در راه او رنجست بس
    تو يقين مي دان کن آن گنج است بس
  • گفت من در گلخني ام مانده
    خشک لب ، تر دامني ام مانده
  • گر تو در عالم خوشي جويي دمي
    خفته يا باز مي گويي همي
  • گر خوشي جويي، در آن کن احتياط
    تا رسي مردانه زان سوي صراط
  • خوش دلي در کوي عالم روي نيست
    زانک رسم خوش دلي يک موي نيست
  • نفس هست اينجا که چون آتش بود
    در زمانه کو دلي تا خوش بود