167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • شد خيال روي او ره زن مرا
    و آتشي زد در همه خرمن مرا
  • کفر من و ايمان من از عشق اوست
    آتشي در جان من از عشق اوست
  • من چو بي طاقت شدم در کار او
    يک نفس نشکيبم از ديدار او
  • خاک را هم غرقه در خون چون کنم
    حال من اينست اکنون چون کنم
  • گفت اي دربند صورت مانده اي
    پاي تا سر در کدورت مانده اي
  • چند گردي گرد صورت عيب جوي
    حسن در غيبست، حسن از غيب جوي
  • زودش آن صورت شود بيرون ز دست
    و او از آن حيرت کند در خون نشست
  • مرد مي شد در ميان ره مدام
    خاک بر سر مي فشاندي بردوام
  • تا بداني کز که دورافتاده اي
    در جدايي بس صبور افتاده اي
  • حق ترا پرورده در صد عز و ناز
    تو ز ناداني به غيري مانده باز
  • خسروي مي رفت در دشت شکار
    گفت اي سگبان سگ تازي بيار
  • رشته را بگسست و گفتش اين زمان
    سر دهيد اين بي ادب را در جهان
  • اي در اول آشنايي يافته
    و آخر از غفلت جدايي يافته
  • پاي در عشق حقيقي نه تمام
    نوش کن با اژدها مردانه جام
  • عاشقانش گر يکي و گر صداند
    در ره او تشنه خون خوداند
  • تا نباشم زرد در چشم کسي
    سرخ رويي باشدم اينجا بسي
  • هرکه را من زرد آيم در نظر
    ظن برد کاينجا بترسيدم مگر
  • هر که را با اژدهاي هفت سر
    در تموز افتاده دايم خورد و خور
  • مقتداي دين، جنيد، آن بحر ژرف
    يک شبي مي گفت در بغداد حرف
  • گفت آن ديگي که امشب بس عظيم
    برنهادم من در اسرار قديم
  • در چنان ديگي گرم بايد چنين
    هم بود زين بيش و کم نايد ازين
  • اين چنين کز مرگ مي ترسد دلم
    جان برآيد در نخستين منزلم
  • اي دريغا کز جهاني دست و تيغ
    جز دريغي نيست در دست، اي دريغ
  • گر تو عمري در جهان فرمان دهي
    هم بسوزي هم بزاري جان دهي
  • سخت منقاري عجب دارد دراز
    همچوني در وي بسي سوراخ باز