167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • نيست ممکن در ميان خاص و عام
    از مقام بندگي برتر مقام
  • چون ترا صد بت بود در زير دلق
    چون نمايي خويش را صوفي به خلق
  • ور شما اين جامه را اهل آمديد
    در خصومت از سر جهل آمديد
  • چون تو نه مردي نه زن در کار عشق
    کي تواني کرد حل اسرار عشق
  • يا به ترک شهر، وين کشور بگوي
    يا نه، در عشقم به ترک سر بگوي
  • شاه گفتا زانک او عاشق نبود
    در طريق عشق من صادق نبود
  • بر ميان بستي کمر در پيش او
    خسرو عالم شدي درويش او
  • ليک چون در عشق دعوي دار بود
    سربريدن سازدش نهمار زود
  • هرکه در هجرم سر سر دارد او
    مدعيست دامن تر دارد او
  • اين بدان گفتم که تا هر بي فروغ
    کم زند در عشق ما لاف دروغ
  • آشنا شد گرگ در صحرا مرا
    و آشنا نيست اين سگ رعنا مرا
  • گفت اي سگ در جوالت کرده خوش
    هم چو خاکي پاي مالت کرده خوش
  • بود در اول همه بي حاصلي
    کودکي و بي دلي و غافلي
  • بود در آخر که پيري بود کار
    جان خرف درمانده تن گشته نزار
  • بنده دارد در جهان اين سگ بسي
    بندگي سگ کند آخر کسي
  • تا شود اين نفس کافر يک زمان
    يا مسلمان يا بميرد در ميان
  • اين نيارستند کرد و آن رواست
    در ميان چندين تفاوت از چه خاست
  • اسب چنداني که مي تازد سوار
    بر بر او مي دود سگ در شکار
  • وانگهي بر تو نشسته اي امير
    تو شده در زير بار او اسير
  • بر سرت افسار کرده روز و شب
    تو به امر او فتاده در طلب
  • اي گرفته بر سگ نفست خوشي
    در تو افکنده ز شهوت آتشي
  • روز و شب پيوسته لشگر مي رسد
    يعني از پس مير ما در مي رسد
  • خوش خوشي با نفس سگ در ساختي
    عشرتي با او به هم برساختي
  • غم مخور گر با هم اينجا کم رسيم
    زانک در دوزخ خوشي با هم رسيم
  • خسروي در دشت شد با يوز و باز
    آن دو روبه را ز هم افکند باز