167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • کي کنند، اي از شراب شرک مست
    زاهدان در کوي ترسايان نشست
  • يا دلم ده باز يا با من بساز
    در نياز من نگر، چندين مناز
  • بيش ازين بر جان اين مسکين مزن
    در فتوح او لگد چندين مزن
  • چند نالم بر درت ، در باز کن
    يک دمم با خويشتن دمساز کن
  • پاي از عشق تو در گل مانده
    دست از شوق تو بر دل مانده
  • گفت برخيز و بيا و خمر نوش
    چون بنوشي خمر ، آيي در خروش
  • چون حريفي آب دندان ديد شيخ
    لعل او در حقه خندان ديد شيخ
  • آتشي از شوق در جانش فتاد
    سيل خونين سوي مژگانش فتاد
  • باده اي ديگر بخواست و نوش کرد
    حلقه اي از زلف او در گوش کرد
  • قرب صد تصنيف در دين يادداشت
    حفظ قرآن را بسي استاد داشت
  • آن صنم را ديد مي در دست و مست
    شيخ شد يکبارگي آنجا ز دست
  • دل بداد و دست از مي خوردنش
    خواست تا ناگه کند در گردنش
  • دخترش گفت اي تو مرد کار نه
    مدعي در عشق، معني دار نه
  • گر قدم در عشق محکم دارييي
    مذهب اين زلف پر خم دارييي
  • همچو زلفم نه قدم در کافري
    زانک نبود عشق کار سرسري
  • اقتدا گر تو به کفر من کني
    با من اين دم دست در گردن کني
  • دخترش گفت اين زمان مرد مني
    خواب خوش بادت که در خورد مني
  • پيش ازين در عشق بودي خام خام
    خوش بزي چون پخته گشتي والسلام
  • قرب پنجه سال را هم بود باز
    موج مي زد در دلم درياي راز
  • هر دم از نوع دگر اندازيم
    در سراندازي و سر اندازيم
  • خون تو بي تو بخوردم هرچ بود
    در سر و کار تو کردم هرچ بود
  • در ره عشق تو هر چم بود شد
    کفر و اسلام و زيان و سود شد
  • تا چو سالي بگذرد، هر دو بهم
    عمر بگذاريم در شادي و غم
  • در نهاد هر کسي صد خوک هست
    خوک بايد سوخت يا زنار بست
  • گر قدم در ره نهي چون مرد کار
    هم بت و هم خوک بيني صد هزار