167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • شاه چون در قصر تير انداختي
    آن غلام از بيم او بگداختي
  • از کم آزاري من هرگز دمي
    کس نيازارد ز من در عالمي
  • چون مني را عشق دريا بس بود
    در سرم اين شيوه سودا بس بود
  • بس بزرگان را که کشتي کرد خرد
    بس که در گرداب او افتاد و مرد
  • ور زند در قعر دريا دم کسي
    مرده از بن با سرافتد چون خسي
  • ورنه چون من صد هزاران خشک لب
    مي بميرد در ره او روز و شب
  • عشق گنجم در خرابي ره نمود
    سوي گنجم جز خرابي ره نبود
  • من نيم در عشق او مردانه اي
    عشق گنجم بايد و ويرانه اي
  • هر دلي کز عشق زر گيرد خلل
    در قيامت صورتش گردد بدل
  • پس در آن موضع که زر بنهاده بود
    موشي اندر گرد آن مي گشت زود
  • صورتش اينست و در من مي نگر
    پند گير و زر بيفکن اي پسر
  • من نه پر دارم نه پا نه هيچ نيز
    کي رسم در گرد سيمرغ عزيز
  • پيش او اين مرغ عاجز کي رسد
    صعوه در سيمرغ هرگز کي رسد
  • در جهان او را طلب کاران بسيست
    وصل او کي لايق چون من کسيست
  • در وصال او چو نتوانم رسيد
    بر محالي راه نتوانم بريد
  • گر نهم رويي بسوي درگهش
    يا بميرم يا بسوزم در رهش
  • هدهدش گفت اي زشنگي و خوشي
    کرده در افتادگي صد سرکشي
  • پاي در ره نه، مزن دم، لب بدوز
    گر بسوزند اين همه تو هم بسوز
  • موج مي زد بحر خون از ديدگانش
    نام يوسف مانده دايم در زفانش
  • گرچه نام يوسفش بودي نديم
    نام او در جان خود گشتي مقيم
  • ديد يوسف را شبي در خواب پيش
    خواست تا او را بخواند سوي خويش
  • هرکه را در آشيان سي دانه نيست
    شايد از سيمرغ اگر ديوانه نيست
  • چون شدي در قطره ناچيز و غرق
    چون روي از پاي دريا تا به فرق
  • کاي سبق برده ز ما در ره بري
    ختم کرده بهتري و مهتري
  • کرده موري را ميان چاه بند
    کي رسد در گرد سيمرغ بلند