167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • تفت اين آتش چو سر بيرون کند
    سنگ ريزه در درونم خون کند
  • در ميان سنگ و آتش مانده ام
    هم معطل هم مشوش مانده ام
  • سنگ ريزه مي خورم در تفت و تاب
    دل پر آتش مي کنم بر سنگ خواب
  • دل در اين سختي به صد اندوه خست
    زانک عشق گوهرم بر کوه بست
  • من به سيمرغ قوي دل کي رسم
    دست بر سر پاي در گل کي رسم
  • گر نماند رنگ او سنگي بود
    هست بي سنگ آنک در رنگي بود
  • چون سليمان ملک خود چندان بديد
    جمله آفاق در فرمان بديد
  • من نمي خواهم که در دنيا و دين
    بازماند کس به ملکي هم چنين
  • هست آن در جنب عقبي مختصر
    بعد ازين کس را مده هرگز دگر
  • دل ز گوهر برکن اي گوهر طلب
    جوهري را باش دايم در طلب
  • زان هماي بس همايون آمد او
    کز همه در همت افزون آمد او
  • جمله را در پر او بايد نشست
    تا ز ظلش ذره اي آيد به دست
  • هدهدش گفت اي غرورت کرده بند
    سايه در چين، بيش از اين برخود مخند
  • ليک فردا در بلا عمر دراز
    جمله از شاهي خود مانند باز
  • گفت اي سلطان نيکو روزگار
    حال تو چونست در دار القرار
  • سلطنت او راست و من برسودمي
    گر به دنيا در گدايي بودمي
  • خشک بادا بال و پر آن هماي
    کو مرا در سايه خود داد جاي
  • در ادب خود را بسي پرورده ام
    همچو مرتاضان رياضت کرده ام
  • زقه اي از دست شاهم بس بود
    در جهان اين پايگاهم بس بود
  • من اگر شايسته سلطان شوم
    به که در وادي بي پايان شوم
  • گاه شه را انتظاري مي کنم
    گاه در شوقش شکاري مي کنم
  • شاه را در ملک اگر همتا بود
    پادشاهي کي برو زيبا بود
  • شاه نبو آنک در هر کشوري
    سازد او از خود ز بي مغزي سري
  • زان بود در پيش شاهان دور باش
    کي شده نزديک شاهان دور باش
  • از غلامانش برتبت بيش داشت
    دايما در پيش چشم خويش داشت