167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در اين عالم نگنجي زين سپس تو
    همان سو پر که هر دم در مزيدي
  • همان لحظه در جنت گشايد
    چو تو راضي شوي در ابتلايي
  • دل سنگين چو يابد تاب آن چشم
    شود در حال او در خوشابي
  • چنان در بحر مستي غرق گردند
    که دل در عشق خوبي خوش عذاري
  • در او آرامگاه جان عاشق
    در او بوس و کنار بي کناري
  • برفتم در پي جان تا کجا شد
    در آن رفتن مرا بگشاد کاري
  • چو سايه مي دود جان در پي تو
    گذشت از سايه جان در بي قراري
  • رخ گلنار گر در ره حجاب است
    چو گل در جان زنيمش زود ناري
  • اگر دوران دليل آرد در آن قال
    تخلف ديده اي در روي او مال
  • اين هر دو در آب جان دهن خشک
    در عالم پر ز خويش خالي
  • در عشق وصال هست و هجران
    در راه بلندي است و پستي
  • در عالم کم زنان چه بيشي
    در خطه دل چه جان فزايي
  • در پاي غمش چه ديدي اي جان
    کاين دست گشاده در دعايي
  • اي يوسف جان که در نخاسي
    در حسن و جمال بي قياسي
  • مرغ دل پران مبا جز در هواي بيخودي
    شمع جان تابان مبا جز در سراي بيخودي
  • چون بديدم در سرم سوداي تو سوداي تو
    آمدي در گردنم آويختي آويختي
  • ور فسردي در تکبر آفتابي را بجو
    در گداز هر فسرده شمس باشد ماهري
  • در رخ پرزهر دونان کمترک خنديده اي
    هر خسي را از ضرورت در جهان بستوده اي
  • در ميان جان نشين کامروز جان ديگري
    کاين جهان خيره است در تو کز جهان ديگري
  • در جمال و حسن و خوبي در جهانت يار نيست
    شکرستاني وليکن ترش رويي اندکي
  • من چو جانداري بدم در خدمت آن پادشاه
    اينک اکنون در فراقش مي کنم جان ساييي
  • عقل در دهليز عشقش خاکروبي بي دلي
    ناطقه در لشکرش يا طبليي يا ناييي
  • همه در نور نهفته همه در لطف تو خفته
    غلط انداز بگفته که خدايا تو کجايي
  • داد عشاق ز اندازه جان بيرون است
    تو در انديشه و در وسوسه بيهده اي
  • مي نمود از در و ديوار سرا در تابش
    هشت جنت ز يکي روح فزايي عجبي
  • نکته مي گويي در حلقه مستان خراب
    خوش بود گنج که درتابد در ويراني
  • در توکل تو بگويي که سبب سنت ماست
    در تسبب تو نکوهيدن اسباب کني
  • گه خسي را بکشد سرمه جان در ديده
    گه نمايد دو جهان در نظرش همچو خسي
  • پاسبان در تو ماه برين بام فلک
    تو که در مقعد صدقي چو شه اندر وطني
  • بوي مشکي در جهان افکنده اي
    مشک را در لامکان افکنده اي
  • صد دکان مکر در بازار عشق
    اين چنين در بست از مکاره اي
  • برفروز آتش زنه در دست توست
    يوسفت با توست اگر خود در چهي
  • مي زنم حلقه در هر خانه اي
    هست در کوي شما ديوانه اي
  • چون هميشه آتشت در ني فتد
    رفت شکر زين هوس در جان ني
  • گر در آب و گر در آتش مي روي
    آن نمي دانم برو خوش مي روي
  • گنجي که تو شنيدي سوداي آن گزيدي
    گر در زمين نديدي در آسمان بيابي
  • در آينه مبارک آن صاف صاف بي شک
    نقش بهشت يک يک هم در جهان بيابي
  • تبريز در محقق از شمس ملت و حق
    در رمزهاي مطلق صد ترجمان بيابي
  • همچون گداي هر در بر هر دري مزن سر
    حلقه در فلک زن زيرا درازدستي
  • تو هم ز يوسفاني در چاه تن فتاده
    اينک رسن برون آ تا در زمين نتاسي
  • تا يار زنده باشد کوهي کني تو سدش
    چون در غمش بکشتي در غار مي کشاني
  • ناموسيان سرکش جبارتر ز آتش
    در کوي عشق گردان امروز در گدايي
  • بس کن که نقل عيسي از بيخودي و مستي
    در آخر ستوران در پيش خر کشيدي
  • در بارگاه خاقان سوداي پرنفاقان
    زنبيل هر گدايي در پيش شهرياري
  • آن چهره چو آتش در زير زلف دلکش
    گردن ببسته جان خوش در حلقه هاي دامي
  • در شرح درنيايي چون شرح سر حقي
    در جان چرا نيايي چون جان جان جاني
  • گر يار راست کاري ور قول راست داري
    در راست قول برگو تا در حجاز آيي
  • گفتا تو ناسپاسي تو مس ناشناسي
    در شک و در قياسي زين ها که مي نمايي
  • تو خود عزيز ياري پيوسته در کناري
    در بزم شهرياري بيرون ز جان و جايي
  • بوي کباب داري تو نيز دل کبابي
    در تو هر آنچ گم شد در ماش بازيابي