167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • به کلک و کاغذ سلطان دين نظام دوم
    که در سه بعد محقق ازوست خط ذکا
  • به صائمان نهار و به قايمان در ليل
    به ساجدان سحرگه به صابران غدا
  • به صادقي که اگر در رهش بود گردي
    به هر سحر بنشاند ز چشم خون پالا
  • بدان بلارک خون ريز زهرپاش چو نيل
    که گوهري به قطع اوست خاصه در هيجا
  • بدين قصيده که گر تک زند کسي صد قرن
    نيابدش دومين در کراسه شعرا
  • وگر زني من سرگشته را به چوگان زخم
    چو گوي مي دومت در رکاب ناپروا
  • مقدسا چو بدو ملک اين جهان دادي
    در آن جهانش بده نيز ملکتي والا
  • رخي کامد ز پيدايي چو خورشيد
    کنون در خاک شد پنهان دريغا
  • بسا شخصا که از تب ريخت در خاک
    شد از تبريز با کرمان دريغا
  • از هواي نفس شومت در حجابي مانده اي
    چون هواي نفس تو بنشست برخيزد حجاب
  • در شراب و شاهد دنيا گرفتار آمدي
    اي دلت مست شراب نفس تا چند از شراب
  • چون نمي داني که روز واپسين حال تو چيست
    در غرور خود مکن بيهوده چنديني شتاب
  • پايي که بسي پويه بي فايده کردي
    دير است که در دامن اندوه کشيده است
  • دل از شره نفس تو در پاي فتاده است
    هر چند درين واقعه مردانه چخيده است
  • يارب به کرم کن نظري در دل عطار
    کز دست دل خويش دل او بپزيده است
  • تا تو در ششدره نفس فرومانده شدي
    مهره کردار دل تنگ تو زير و زبر است
  • عمر بگذشت و به يک ساعته اميد نماند
    همچنان خواجه در انديشه بوک و مگر است
  • اي فرومانده خود چند بدارد آخر
    استخواني دو که در چنگ قضا و قدر است
  • آتشي مردانه در آبشخور او زن تمام
    ورنه آتش مي پرستد جانت يعني کافر است
  • در نهاد آدمي شهوت چو طشتي آتش است
    نفس سگ چون پادشاهي و شياطين لشکر است
  • هر دل که در حظيره حضرت حضور يافت
    سرش سرير خود ز سراي سرور يافت
  • طيار گشت در افق غيب تا ابد
    هر کو ازين سراي حوادث عبور يافت
  • اندر سواد فقر طلب نور دل که چشم
    در جوف هفت پرده تاريک نور يافت
  • در پرده دار عشق که معشوق خويش را
    عشاق کارديده به غايت غيور يافت
  • در بحر راز گوهر دل غرق کن که جان
    چون غرق راز گشت تجلي نور يافت