167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • در چشم زدي ز دست بر هم
    چشمت به کرشمه اي جهاني
  • من خاک توام مرا چنين خوار
    در خون مفکن به هر زماني
  • در عشق تو چست تر ز عطار
    مرغي نپرد ز آشياني
  • در عشق تو کار همه عشاق برآمد
    زيرا که خريدند به صد سود و زياني
  • عطار جگر سوخته را بود دل تنگ
    دل در سر کار تو شد او مانده زماني
  • گر مورچه اي در تو کوبد
    آني تو که ضايعش نماني
  • زنار و بت اندر بر ناقوس ومي اندر کف
    در داد صلاي مي از ننگ مسلماني
  • بگرفتم زنارش در پاي وي افتادم
    گفتم چکنم جانا گفتا که تو مي داني
  • هر گه که شود روشن بر تو که تويي جمله
    فرياد اناالحق زن در عالم انساني
  • يک قطره شراب در صبوحي
    باشد که به حلق ما چکاني
  • زان پيش خمار در سر آيد
    يک باده به دست ما رساني
  • نه ايوبم که چندين صبر دارم
    نيم يوسف که در چاهم نشاني
  • برون آمد گل زرد از گل سرخ
    مکن در باغ ويران باغباني
  • زهي عطار کز بحر معاني
    به الماس سخن در مي چکاني
  • خاک کوي توام تو مي داني
    خاک در روي من چه افشاني
  • سر مهر غم تو در دل من
    راز عشقت بس است پنهاني
  • دل تشنگان عاشق ز غم تو سوخت در بر
    چه شود اگر شرابي بر تشنگان رساني
  • در عشق تو گر بمرد عطار
    شد زنده دايم از معاني
  • شاهي خوب رويان ختم است بر تو اکنون
    بستان خراج خوبي در ملک کامراني
  • چون هر نفس لب تو جاني دگر ببخشد
    کس ننگرد به عمري در آب زندگاني
  • گر ز تو عطار خواست بوس و کناري
    هيچ منه داو در ميان که تواني
  • يک چند در انديشه روي تو نشستم
    معلوم نشد خود که چه چيزي به چه ماني
  • عطار عيان است که محتاج بيان است
    گر اهل عياني به چه در بند عياني
  • در تو پيمان نيست صد عاشق بمرد
    تا تو راي عهد و پيمان مي زني
  • هر زمان لاف وفايي مي زني
    آتشي در مبتلايي مي زني