167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • غم معشوق که شادي دل است
    در ره عشق چو عطار کشي
  • چون خط شبرنگ بر گلگون کشي
    حلقه در گوش مه گردون کشي
  • گر ببيني روي خود در خط شده
    سرکشي و هر زمان افزون کشي
  • گفته بودي در خط خويشت کشم
    تا لباس سرکشي بيرون کشي
  • ليک زلفت از درازي بر زمين است
    خون شود جانم اگر در خون کشي
  • همچو شمعي سر نهادم در ميان
    بر سرم تيغ از ميان چندي کشي
  • گرد مه خط معنبر مي کشي
    سر کشانت را به خط در مي کشي
  • دردي در ده که توبه بشکستم
    تا کي ز نفاق و زرق و خناقي
  • کس مي نرسد به آستان تو
    زيرا که تو در خودي خود طاقي
  • در آرزوي رويت اي آرزوي جانم
    دل نوحه کنان تا چند، جان نعره زنان تا کي
  • صد بلعجبي داني کابليس نداند آن
    ما را چو زبون بيني در کار کني حالي
  • چون صبح صبا زان رو در خاک کفت مالد
    کز بوي سر زلفش عطار کني حالي
  • در عشق دلي و نيم جاني
    بر داده به باد لاابالي
  • ما بي خوابيم و چون بود خواب
    در حضرت قرب ذوالجلالي
  • زلف همچون شست او مي کرد صيد
    هر کجا در شهر جاني و دلي
  • منزل عشقش دل پاک است و بس
    نيست عشقش در خور هر منزلي
  • کفر و دين درباختم در بيخودي
    چيستي گر بيخود از دلدارمي
  • کاشکي گر در خور مصحف نيم
    يک نفس اندر خور زنارمي
  • چون نمي بينم جمال روي دوست
    زين مصيبت روي در ديوارمي
  • گر نبودي راه از من در حجاب
    من درين ره رهبر عطارمي
  • در چار ميخ دنيا مضطر بمانده ام من
    گر وارهاني از خود دانم که مي تواني
  • هزاران جان سزد در هر زماني
    نثار روي چون تو دلستاني
  • اگر صد بار خواهم کوفت اين در
    نخواهد گفت کس کامد فلاني
  • نشان کي ماند از عطار در عشق
    چو مي جويد نشان از بي نشاني
  • نيست در چار حد جمع جهان
    بي سر زلف او پريشاني