167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در خرابات حقيقت پيش مستان خراب
    در چنان صافي نبيني درد و خس و انساب کو
  • در حساب فانيي عمرت تلف شد بي حساب
    در صفاي يار بنگر شبهت حساب کو
  • در خلاصه عشق آخر شيوه اسلام کو
    در کشوف مشکلاتش صاحب اعلام کو
  • درخور در يتيمش کي شود آن هفت بحر
    گر نظيرش هست در ارواح يا اجسام کو
  • ور در لطف ببستي در اوميد مبند
    بر سر بام برآ و ز سر بام بگو
  • اي بمرده هر چه جان در پاي او
    هر چه گوهر غرقه در درياي او
  • در نظاره عاشقان بوديم دوش
    بر شمار ريگ در صحراي او
  • جست و جويي در دلم انداختي
    تا ز جست و جو روم در جوي تو
  • مي دويد از هر طرف در جست و جو
    چشم پرخون تيغ در کف عشق او
  • آب حيوان نه که در تاريکي است
    بطلب در شب و مشتاب مرو
  • شمع بيدار نه در طشت زر است
    به زمين در تو چو سيماب مرو
  • از بس که غرقه ام چو مگس در حلاوتت
    پروا نباشدم به نظر در خصال تو
  • در پيش شمس خسرو تبريز اي فلک
    مي باش در سجود که اين شد کمال تو
  • خسرو جان شمس دين مفخر تبريزيان
    در دل تن عشق دل در دل دلدار تو
  • چو در مجلس آيم شراب است و نقل
    چو در گلشن آيم بود عبهر او
  • چو در کان روم او عقيق است و لعل
    چو در بحر آيم بود گوهر او
  • باشد سخي چون خايفي در غار ايثاري شده
    صوفي چو بوبکري بود در مصطفي آويخته
  • آن چون نهنگ آيان شده دريا در او حيران شده
    وين بحري نوآشنا در آشنا آويخته
  • خفاش در تاريکيي در عشق ظلمت ها به رقص
    مرغان خورشيدي سحر تا والضحي پا کوفته
  • آه دريغ مغز تو در ره پوست باخته
    آه دريغ شاه تو در غم مات ريخته
  • پس فکر چو بحر آمد حکمت مثل ماهي
    در فکر سخن زنده در گفت سخن مرده
  • روزه نم زمزم شد در عيسي مريم شد
    بر طارم چارم شد او در سفر روزه
  • روزه کر و فر خود خوشتر ز تو برگويد
    دربند در گفتن بگشاي در روزه
  • در رسته بازاري هر جا بده اغياري
    در جانش زده ناري آن خوني آشفته
  • اي ماهي در آتش تو جانب دريا کش
    اي پيشتر از عالم در وي سمکي بوده
  • در دولت سلطاني گر ياوه شود جاني
    يک جان چه محل دارد در خدمت جانانه
  • درپوش چنين خرقه مي گرد در اين حلقه
    مانند دل روشن در پيشگه سينه
  • جبريل همي رقصد در عشق جمال حق
    عفريت همي رقصد در عشق يکي ديوه
  • از گفتن اسرار دهان را تو ببسته
    و آن در که نمي گويم در سينه گشاده
  • تا پرده برانداخت جمال تو نهاني
    دل در سر ساقي شد و سر در سر باده
  • اين کيست بگوييد که در کون جز او نيست
    شاهي به در خانه بواب رسيده
  • لاغري جان ز ذوقت آن چنان فربه شده
    مي نگنجد در جهان در خويشتن پا کوفته
  • ذره ها اندر هوا و قطره ها در بحرها
    در دماغ عاشقانش باده و افيون شده
  • ساقي ماه رويي در دست او سبويي
    از گوشه اي درآمد بنهاد در ميانه
  • در جام رنج و شادي پوشيده اصل ما را
    در مغز اصل صافيم باقي بمانده درده
  • پنهان بود بهار ولي در اثر نگر
    زو باغ زنده گشته و در کار آمده
  • در وا شدم به جستن تو جانب فلک
    در وا نگشت ماندم دروا بسوخته
  • دست دل خويش را ديدم در خمره اي
    گفتم خواجه حکيم چيست در اين خنبره
  • چو جوششي و بخاري فتاد در دريا
    ز لذت نظرش رست در قفا ديده
  • در دل نيفتد آتشي در پيش نايد ناخوشي
    سر برنيارد سرکشي نفسي نماند اماره اي
  • آه چه ديوانه شدم در طلب سلسله اي
    در خم گردون فکنم هر نفسي غلغله اي
  • عشق و نياز و بندگي هست نشان زندگي
    در طلب تجليي در نظري و منظري
  • آب حيات جستني جامه در آب شستني
    بر در دل نشستني تا بگشايدت دري
  • در طرب و معاشقه در نظر و معانقه
    فرض بود مسابقه بر دل هر مظفري
  • يک نفسي خموش کن در خمشي خروش کن
    وقت سخن تو خامشي در خمشي تو ناطقي
  • در قدم روندگان شيخ و مريد بي عدد
    در نفس يگانگي شيخ نه و مريد ني
  • صدق نهنده هم تويي در دل هر موحدي
    نقش کننده هم تويي در دل هر مشبهي
  • در شب ابرگين غم مشعله ها درآوري
    در دل تنگ پرگره پنجره باز مي کني
  • در پي هر منوري هست يقين منوري
    در پي هر زمينيي مرتقب سماييي
  • خيالي بيند اين خفته در انديشه فرورفته
    وگر زين خواب آشفته بجستي در نعم بودي