نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
کشکول شيخ بهايي
ارسطو گفت: بي نيازي
در
غربت، وطن است و نياز
در
ميهن نيز غربت. ...
و
در
اين معني نيز اشارتي
در
قرآن است چنان که خداي تعالي فرمايد: ...
... آرزو مي کردم کاش
در
دنيا هر که بود
در
پوستين من افتد و بدگوئي ...
... جزئي از عالم لاهوت
در
عالم ناسوت فرود آمد و
در
جسم مسيح يگانه ...
در
نهج البلاغه آمده است که علي بن ابيطالب(ع) به کسي که
در
محضرش ...
... گفت: بهشت را هشت
در
است که همگي باز و بسته شود الا
در
توبه که ...
... مرا خبر رسيد که
در
بيت المال اميرمؤمنان(ع) گردن بند مرواريدي ...
در
کتاب ربيع الابرار پيرامن شگفتي هاي بغداد آمده است که اين شهر ...
... مگر آن که عزت را
در
قفاي وي خواندم و ذلت را
در
پيشاني خويش. ...
شيخ مقتول
در
حکمه الاشراق گويد: اهل
در
بند از شهرهاي شروان و ...
... سيصد و پنجاه و شش
در
روزگار خلاف المطيع بالله از ميان رفت. وي ...
... کرد چنان گفتي يا
در
پايانش. گفت:
در
پايانش. گفت: پس سکوتش را ...
شيخ عبدالرزاق
در
شرح منازل السائرين گفت: عشق پاک نيرومند سببي
در
...
در
بهجه الحدائق آمده است که کوفه حله و مشهد از قتل و غارت زمان ...
... چيست؟ گفت: هوس
در
دل حلول کند، اما دل
در
عشق حلول همي کند. ...
در
کتاب کافي از امام باقر(ع) نقل است که به ياران مي گفت: يأس از ...
در
همان کتاب آمده است که از وي پرسيدند: چه کسي از مردمان را، ...
... سيار گفت: هر چيز
در
آغاز کوچک است و سپس گران گردد. مصيبت اما
در
...
... خوش سخن بود ولي
در
دانش توانا نبود. سخنانش باب طبع صوفيان بود و ...
-
در
صورتي که ستاره ي دنباله داري
در
برج حمل ديده شود، مرگ ...
-
در
جدي نشانه ي آتش سوزي شهر يا غرقه گشتن آن است و برف و جنگ و ...
دست ده با راستان
در
قطع پستي هاي طبع
بي عصا مگذر که
در
راه تو بس جوي و جر است
... که برعکس وي بود،
در
پائين درجه ي شقاوت است و وقت نعمت داشتن از ...
در
ربيع الابرار آمده است که: عيسي (ع) زناشوئي و سفر هنگام محاق و ...
... شود. پاسخ داد،
در
اين صورت
در
پناه خداوند است. ...
... تست. خشم نادان
در
کلامش ظاهر شود و خشم دانا
در
عملش. ...
... مهمل ننهد. خطا
در
سخن چون آبله
در
روي بود. زبان کوچک حجمي عظيم ...
در
خانه اي که زين العابدين علي بن الحسن(ع)
در
آن به نماز بود، ...
... منازل السايرين
در
مقدمه ي کتاب خويش گويد: حمزه بن محمد بن ...
... خويشتن را چنان
در
بلا افکنند که
در
آسايش. ...
... است. و شرش دور.
در
حوادث تکان دهنده استوار است و
در
ناخوشايندها ...
نفس وي ازاو
در
رنج بود و مردمان از او
در
رامش. نفس خويش بهر آخرت ...
... ؟ گفت: آن کس که
در
حضورش بيمناک باشند و
در
غيابش عيبش گويند. ...
سالم
در
آخر ذيحجه ي سال يکصدوشش وفات يافت و هشام بن عبدالملک بر ...
نيز
در
آن کتاب از عبدالاعلي نقل است که گفت: ابوعبدالله(ع) را ...
... که سختي تعلم را
در
پاره اي از عمر خويش تحمل نکند، خواري ناداني ...
ديوان صائب
تفاوت نيست
در
لطف و عتاب و خشم و ناز تو
تو از هر
در
درآيي مي کني گلزار محفل را
ز رشک شانه
در
تابم که با کوتاه دستي ها
به صد آغوش
در
بر مي کشد آن عنبرين مو را
کفر و دين و روز و شب
در
عالم حيرت يکي است
در
بلا افتاد هر کس دوست از دشمن شناخت
چون نگاه آن کس که خود را صاف کرد از پرده ها
در
ميان مردم است و
در
کنار مردم است
حال جان پاک را
در
قيد تن داند که چيست
هر که ماه مصر را
در
چاه و زندان ديده است
آن که دارد موي آتش ديده را
در
پيچ و تاب
خويش را چون تاب
در
موي ميان گم کرده اي است
مي تواند حلقه بر
در
زد حريم حسن را
در
رگ جان هر که را چون زلف پيچ و تاب هست
هر که از دل دور باشد
در
نظر منظور نيست
هست دايم
در
نظر آن کس که از دل دور نيست
قطره
در
خون زند آن صيد که وحشي از توست
دانه از دل خورد آن مرغ که
در
دام تو نيست
سگ به يک
در
قانع از درها شد و نفس خسيس
حلقه دم لا به هر دم بر
در
ديگر زند
که
در
صيد دل من مي کند چين زلف مشکين را؟
که
در
هر گام دست و پاي اين نخجير مي پيچد
تو چون
در
جلوه آيي از که مي آيد عنا نداري؟
که کوه طور
در
دامان صحرا از تو مي گردد
زتيغ غمزه دل
در
سينه افگار، صائب را
دو نيم از بهر آن شد تا
در
آن زلف دو تا بندد
نه
در
خار از جفا رنگي، نه
در
گل از وفا بويي
خوشا چشمي کز اين گلزار چون شبنم هوا گيرد
ترا با ماه تا سنجيده ام
در
خود نمي گنجد
که
در
ميزان چو با گوهر طرف شد سنگ مي بالد
هوس را عشق کردن نيست کار هر گدا چشمي
ز چندين
در
شدن قانع به يک
در
از که مي آيد؟
در
سر کوي تو خورشيد از شفق هر صبح و شام
بسمل
در
خاک و خون افتاده مي آيد به چشم
از
در
دل مي توان شد از دو عالم بي نياز
ما به هر
در
صائب از غفلت چو سايل مي رويم
به دل زخم نماياني چو پرگار از دو سر دارم
که يک پا
در
حضر پيوسته يک پا
در
سفر دارم
اگر بيرون نمي آيم ز خلوت نيست بي صورت
سخن رو
در
من آورده است و من رو
در
سخن دارم
چه غم دارم اگر من دو عالم روي گرداند
سخن رو
در
من آورده است و من رو
در
سخن دارم
چو مژگان مي زند
در
هر نگه بر هم دو عالم را
ز خوبان
در
نظر چشم فسو نسازي که من دارم
تو اي زاهد برو
در
گوشه محراب ساکن شو
که من چون درد و داغ عشق جا
در
هر دلي دارم
در
ميان روز و شب خون
در
ميان است از شفق
چون به هم اين هر دو را دست و گريبان کرده اي؟
در
بهار حشر خواهد از زمين سر بر زدن
از بد و از نيک هر تخمي که
در
گل مي کني
سر و جان باخت
در
راهت، دل و دين ريخت
در
پايت
دگر اي سنگدل از صائب بيدل چه مي خواهي؟
ز پيچ و تاب
در
دل به ما فراز نشد
چه حلقه ها که بر اين
در
زديم و باز نشد
کند گل جمع خود را چون تو
در
گلزار مي آيي
خيابان مي کشد قد چون تو
در
رفتار مي آيي
تا ز بزم و رزم
در
عالم بود نام و نشان
تا بود جوهر به تيغ و نشأه
در
جام شراب
تا ز بزم و رزم
در
عالم بود نام و نشان
تا بود جوهر به تيغ و نشأه
در
جام شراب
ديوان عطار
چون راست کاندر کار شد وز کعبه
در
خمار شد
در
کفر خود دين دار شد بيزار شد ز اسلام ما
آن خبر دارد ازو کو
در
حقيقت بي خبر گشت
وان اثر دارد که او
در
بي نشاني بي نشان شد
تن
در
اثبات است و جان
در
محو ازين هر دو برون شو
کانک ازين هر دو برون شد او عزيز جاودان شد
از بهر خود ايوان و سرا خواست که سازد، قصري ز بشر ساخت
در
صورت سقف و
در
و ديوار برآمد، خود خانه و مان شد
غم از آن دارم که بي تو همچو حلقه بر درم
تا تو از
در
در
نيايي از دلم غم کي شود
چون پي برد به تو دل و جانم که جاودان
در
جان و
در
دلي دل و جان از تو بي خبر
من تو را دارم و بس،
در
دو جهان وين عجب است
که ز تو
در
دو جهان بوي ندارم چکنم
چون حجابي مشکل آمد عقل و جان
در
راه او
لاجرم
در
کوي او بي عقل و بي جان مي روم
تا تو جان از بس لطيفي
در
نيابد کس تو را
ما تو را از استعارت
در
سخن جان گفته ايم
در
نفس سرنگون شو گر مي شوي کنون شو
واز آب و گل برون شو
در
جان و دل سفر کن
گر زيان کردي دل و دين
در
ره او اي فريد
سود تو
در
هر دو عالم بس بود سوداي او
در
عالم ما و من ني ما شده و ني من
در
کون و مکان با تو بي کون و مکان مانده
به دنيا و به عقبي
در
چو خر
در
جو به جو ماندي
ز روح عيسوي بويي به تو نرسيد پنداري
تو چه گنجي آخر اي جان که به کون
در
نگنجي
تو چه گوهري که
در
دل شده اي بدين نهاني
همه دل فرو گرفتي به تو کي رسم که گر من
در
دل بسي بکوبم تو ز دل به
در
نيايي
تذکرة الاوليا عطار
هم
در
تصنيف اسرار حقايق خطير بود، هم
در
لطايف اسرار تنزيل و ...
و
در
اخبار غريب آمده است که: فردا خواجه انبيا - عليه الصلوة ...
... والسلام - گفت: «
در
امت من مردي است که به عدد موي گوسفندان ربيعه ...
نقل است که حسن
در
زمان طفوليت، يک روز از کوزه پيغمبر - عليه ...
... گفت: «سحرگاهي به
در
مسجد حسن رفتم. به نماز.
در
مسجد بسته ديدم و ...
... نهاده و حله يي
در
بر، خندان،
در
مرغزار بهشت خرامان. حسن گفت: ...
... که دلهاي ايشان
در
نطق آيد. پس آن
در
زبان سرايت کند». ...
بدين سبب
در
آن جامه معتکف شد و يک سال دايم عبادت مي کرد و هرکه ...
... ديگر مردمان به
در
مسجد آمدند. گفتند: «
در
اين مسجد خلل ها مي ...
و
در
رياضت چنان بود که نان خشک
در
آب مي زدي و مي خوردي و مي گفتي ...
... برفت وتوبه کرد،
در
مجلس حسن بصري. وعظ او
در
دلش تأثيري عظيم کرد ...
... بازگرديد، کودکان
در
راه بودند، با يکديگر گفتند: «دور شويد که ...
... حبيب را بگوي تا
در
کار افزايد تا ما
در
مزد افزاييم ». ...
... بردار مي کردند، هم
در
آن شب آن خوني را به خواب ديدند،
در
مرغزار ...
... توبت او آن بود که
در
ابتدا به زني نگرست. ظلمتي
در
دلش پديد آمد. ...
... . خاصه رابعه که
در
عهد خود
در
معاملت و معرفت مثل نداشت. و معتبر ...
... خود خواندي. پس
در
ميان راه خر ميرانيدي، و (مرا)
در
بيابان تنها ...
... خواست پختن. گوشت
در
ديگ کرده بود. چون
در
سخن آمديم. ...
چون حاجيان
در
مکه آمدند و خانه را طواف کردند - و ابراهيم با ...
صفحه قبل
1
...
334
335
336
337
338
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن