167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • چون ز عطار بگذري کس را
    در صفاتت زبان شيرين نه
  • از عشق تو صد هزار آتش
    در سينه همي زند زبانه
  • در عشق تو چون قدم توان زد
    پيش قدمي صد آستانه
  • من کيم اندر جهان سرگشته اي
    در ميان خاک و خون آغشته اي
  • در ازل گويي قلم رندم نبشت
    کاشکي هرگز قلم ننبشته اي
  • چون شراب عشق در دل کار کرد
    دل شد از کار جهان چون ساده اي
  • نيست اکنون در خرابات مغان
    پيش او چون من به سر استاده اي
  • ماه را در مشک پنهان کرده اي
    مشک را بر مه پريشان کرده اي
  • در صفات حسن خود عطار را
    تا که جان دارد ثناخوان کرده اي
  • خفته غفلت شدي مي نشناسي که تو
    از پي هستي خويش در چه بلا مانده اي
  • بوي زلفت در جهان افکنده اي
    خويشتن را بر کران افکنده اي
  • وز کمال نور روي خويشتن
    آتشي در عقل و جان افکنده اي
  • وز فروغ لعل روح افزاي خويش
    شورشي در بحر و کان افکنده اي
  • روز و شب از بهر عاشق خواندنت
    نعره در کون و مکان افکنده اي
  • هر که را دردي است اندر عشق تو
    خويشتن در پيش آن افکنده اي
  • در بحر عشق عقل اگر راهبر بدي
    هرگز کجا فتادي ازو برکناره اي
  • در پرده وجود ز هستي عدم شوند
    آنها که ره برند درين پرده پاره اي
  • در هر هزار سال به برج دلي رسد
    از آسمان عشق بدين سان ستاره اي
  • هر که در عقل لجوج خويش ماند
    زين سخن خواند مرا ديوانه اي
  • مرغ اين اسرار را در حوصله
    از دو عالم مي ببايد دانه اي
  • زان شرابي کان شراب عاشقانست
    نيست در هر دو جهان پيمانه اي
  • در عشق اگر سکينه پديد آيدت نکوست
    ليکن به زهد هيچ نيرزد سکينه اي
  • بي تنگي دهانت جان مانده در مضيقي
    بي آتش رخ تو دل گشته چون کبابي
  • آن چشمه اي که لعلت سيراب شد از آنجا
    در خلد هيچ حوري آنجا نيافت آبي
  • اي گنج آفرينش دلها خراب از تو
    آرام گير با من چون گنج در خرابي