167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • از خويش پرستيدن در صومعه بنشسته
    خلق همه عالم را از خويش خبر کرده
  • يک دردي درد ما در عالم رسوايي
    صد زاهد خودبين را با دامن تر کرده
  • زلف تو چون به شبرنگ آفاق در نوشته
    خورشيد بر کمينه عزم زوال کرده
  • از ميان آب و گل برخاسته
    در ميان جان و دل پيدا شده
  • گم شدم در جست و جويت روز و شب
    چند بازت جويم اي گم ناشده
  • چون دل عطار در عالم دلي
    مي نبينم از تو خون پالا شده
  • جان ها ز راه حلق برافکنده خويشتن
    در حلقه هاي زلف تو صاحب محل شده
  • ترک رخت که هندوک اوست آفتاب
    آورده خط به خون من و در عمل شده
  • اي از کمال روي تو نقصان گرفته کفر
    وز کافري زلف تو در دين خلل شده
  • در وصف تو فريد که از چاکران توست
    سلطان عالم است بدين يک غزل شده
  • اي ز صفات لبت عقل به جان آمده
    از سر زلفت شکست در دو جهان آمده
  • پسته تو در سخن تا شکرافشان شده
    عقل ز تشوير او بسته دهان آمده
  • در طلب روي تو گرد جهان فراخ
    ابرش فکرت مدام تنگ عنان آمده
  • آنجا که نقدها را ناقد عيار خواهد
    مردان مرد بيني در اضطراب مانده
  • اي اوفتاده از ره بگشاي چشم و بنگر
    پيران راه بين را سر در طناب مانده
  • عيسي پاک رو را از سوزني شکسته
    حيران ميان اين ره چون در خلاب مانده
  • در قبه متواري لايعرفهم غيري
    محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده
  • چون دايره سرگردان چون نقطه قدم محکم
    صد دايره عرش آسا در نقطه جان مانده
  • بشکسته دليران را از چست سواري پشت
    مرکب شده ناپيدا در دست عنان مانده
  • تا راه چنين قومي عطار بيان کرده
    جانش به لب افتاده دل در خفقان مانده
  • عشق تو طوفان و جان ها شبنمي
    شبنمي در زير طوفان مانده
  • تا شده عشق تو در جان معتکف
    جان ز سوداي تو بيجان مانده
  • همچو عطار آتشين دل خون فشان
    در ره تو صد هزاران مانده
  • دري نهفته اي تو به درياي عشق در
    ما از نهيب موج به ساحل بمانده
  • سرگشتکان کوي تو را در عتاب تو
    واحسرتا ز عشق تو حاصل بمانده