167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • گرفتم صد هزاران علم در مويي بدانستي
    چو مرگت سايه اندازد سر مويي چه داني تو
  • سر برون کن تا ببيني عالمي
    هر يکي را شيوه اي در کوي تو
  • تا به کوي عقل و جان کردي گذر
    معتکف شد عقل و جان در کوي تو
  • در ميان جان و دل پنهان شدي
    تا نيايد هيچ کس ره سوي تو
  • پشت گردانيد دايم از دو کون
    تا ابد عطار در پهلوي تو
  • نه ز تو بگريختم از بيم سنگ
    زانکه ديدم سنگ در پهلوي تو
  • شد زبان در وصف تو عطار را
    درفشان چون حلقه لؤلؤي تو
  • در رهت تا حشر دو سرگشته اند
    روز رومي و شب هندوي تو
  • در وادي غم تو دل مستمند ما
    خالي نبود يک نفس از جستجوي تو
  • در درون چون نافه آهوي حسن
    خون جان ها مشک شد بر بوي تو
  • آسمان را چون زمين در حقه کرد
    آرزوي حقه لؤلؤي تو
  • چون ز چشمت تيرباران در رسيد
    طاق افتاديم از ابروي تو
  • ني که بنموديم صد سحر حلال
    در صفات نرگس جادوي تو
  • چون کند از توکسي پهلو تهي
    چون همي هستند در پهلوي تو
  • اي مرقع پوش در خمار شو
    با مغان مردانه اندر کار شو
  • يا برو از حلقه مردان دين
    در ميان حلقه کفار شو
  • يا منادي کن اناالحق در جهان
    چون اناالحق گفته شد بر دار شو
  • چون حضورت نيست در مسجد دمي
    بي مرقع گرد و با زنار شو
  • عاجزي در دين و زهد خويشتن
    خيز و زين دين تهي بيزار شو
  • چند باشي در حجاب خويش تو
    عالم تجريد را عطار شو
  • اي دل به ميان جان فرو شو
    در حضرت بي نشان فرو شو
  • چون نيست يقين که محض جاني
    دم درکش و در گمان فرو شو
  • گر نيست به عز قرب راهت
    در بعد به رايگان فرو شو
  • عطار چه در مکان نشستي
    برخيز و به لامکان فرو شو
  • در کنج اعتکاف دلي بردبار کو
    بر گنج عشق جان کسي کامگار کو