167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • چون برآيد صبح همچون آفتاب
    زرد رويي در بدر دارم ز تو
  • همچو چنگي هر رگي در پرده اي
    سوي دردي راه بر دارم ز تو
  • کوه غم برگير از جانم از آنک
    دست با غم در کمر دارم ز تو
  • خيز اي عطار و سر در عشق باز
    تا کي آخر دردسر دارم ز تو
  • قطره اشکم که آن را نيست حد
    هست در هر قطره صد طوفان ز تو
  • ذره ذره در زمين و آسمان
    چند خواهم داشتن ديوان ز تو
  • در دو عالم نيست کاري با کسم
    کز همه کس فارغم بيرون ز تو
  • تا به کي بر در نهم درانتظار
    صد هزاران چشم چون گردون ز تو
  • تخت بنهادي ميان خون دل
    تا بگردند اهل دل در خون ز تو
  • يک رهم يکرنگ گردان در فنا
    چند گردم همچو بوقلمون ز تو
  • تا فريد از خويش بي اثبات گشت
    محو شد در عالم بيچون ز تو
  • عطار به وصافي گرچه به کمال آمد
    شد گنگ زبان او در وصف کمال تو
  • حلقه زلف توام دامي نهاد
    تا به حلق آويختم در دام تو
  • گفته بودي کز توام بگرفت دل
    جان بده تا خط کشم در نام تو
  • منتظر بنشسته ام تا در رسد
    از پي جان خواستن پيغام تو
  • وام داري بوسه اي و از تو من
    بيشتر دل بسته ام در وام تو
  • بوسه در کامت نگه دار و مده
    گر بدين بر خواهد آمد کام تو
  • هست در هر دو جهان تا به ابد
    همه پيدا و نهانم غم تو
  • گر درآيد به کنار تو فريد
    در ربايد ز ميانم غم تو
  • زان است شفق که طوطي چرخ
    در خون گردد ز خنده تو
  • دست گير آخر مرا از بي دلي
    غرقه گشتم در بن درياي تو
  • من به جان سوختم بگو آخر
    با شب و روز در چه کاري تو
  • از تو صد فتنه در جهان افتاد
    فتنه جمله جهاني تو
  • اگر از من کنار خواهي کرد
    روز و شب در ميان جاني تو
  • دل عطار در غمت ريش است
    مرهمي کن اگر تواني تو