167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • آسمان در شور چشمي بيگناه افتاده است
    اشک شور من نمک در ديده اختر زده است
  • در کهنسالي مرا کرده است صيد خويش حرص
    جسم من در زندگاني طعمه موران شده است
  • بوستان را در کنار شاخ از هر بلبلي
    عيسيي در مهد پنداري به گفتار آمده است
  • مي نمايد تيغ غيرت جوهر خود در نيام
    فقر را در آستين دست دعا زيبنده است
  • در خزان سهل است با نظارگي حسن سلوک
    تازه رويي در بهار از باغبان زيبنده است
  • طاعت از پيران، رعونت از جوانان خوشنماست
    راستي در تير چون خم در کمان زيبنده است
  • ما عبث در سينه دريا نفس را سوختيم
    گوهر مقصود در دامان ساحل بوده است
  • در بساط آفرينش يک دل بيدار نيست
    رگ ز غفلت در تن مردم ره خوابيده است
  • ناله من در دل سنگين آن بيدادگر
    خنده کبکي است در کوه و کمر پيچيده است
  • مي رود زخم نمايانش سراسر در جگر
    تيغ ما هر چند در زير سپر پوشيده است
  • نيست در محفل سبکدستي، و گرنه همچو جام
    در لب خاموش ما چندين خبر پوشيده است
  • رتبه آزادگي در بندگي پوشيده است
    پله معراج در افکندگي پوشيده است
  • بوسه در لعل لب سيراب آن جان جهان
    همچو جان بخشي در آب زندگي پوشيده است
  • در کمينگاه خموشي مي توان دريافتن
    آنچه از آفات در گويندگي پوشيده است
  • غفلت ارباب دولت را سبب در کار نيست
    در بهاران خوابها مستغني از افسانه است
  • بلبلان در زير پر سير گلستان مي کنند
    برگ عيش غنچه خسبان در درون خانه است
  • دانه اميد ما در عهد اين بي حاصلان
    در زمين کاغذين، تخم شرار افشانده اي است
  • شکوه ما در زمان خوي آن بيدادگر
    نامه در رخنه ديوار نسيان مانده اي است
  • خاطر آسوده در وحشت سراي خاک نيست
    هست در زير زمين، اينجا اگر آسوده اي است
  • نيست ميزان تفاوت در ميان عارفان
    اعتبار عنبر و کف در دل جيحون يکي است
  • در کتاب آشنايي معني بيگانه نيست
    اين حديث آشنا در دفتر بيگانگي است
  • هر سبکدستي که در فصل بهار زندگي
    تخم نيکي در دل مردم نکارد کشتني است
  • بي محابا در ميان نازکش انداخت دست
    ناخن شاهين ز رشک بهله اي در دل شکست
  • ناله کردن در حريم وصل، کافر نعمتي است
    در بهاران عندليب ما لب از فرياد بست
  • يافتم در سينه گرم آن بهشتي روي را
    در دل دوزخ بهشت جاودان آمد به دست