167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • سر مويي ز زلف خود نموديم
    جهان را در بسي غوغا نهاديم
  • دل عطار را در عشق اين راه
    چه گويي بي سر و بي پا نهاديم
  • ما را ز دو کون نيم جان بود
    در عشق تو هم به تو سپرديم
  • بس شب که چو شمع در فراقت
    دل پر آتش به روز برديم
  • اي ساقي جان بيا که ديري است
    تا در پي نيم جرعه درديم
  • تا دردي درد او چشيديم
    دامن ز دو کون در کشيديم
  • چه خاک و چه آب کانچه ماييم
    در پرده غيب ناپديديم
  • دردا که درين باديه بسيار دويديم
    در خود برسيديم و بجايي نرسيديم
  • بويي به مشام ما رسيده است
    دير است که ما در انتظاريم
  • نه پرده ز پيش ما برافتد
    نه در پس پرده مرد کاريم
  • در گلخن تيره سر فرو برده
    گاهي مستيم و گاه هشياريم
  • با وسوسه هاي نفس شيطاني
    در حضرت حق چه مرد اسراريم
  • در راه يگانگي و مشغولي
    فارغ ز دو کون همچو عطاريم
  • مويي اگر همه خلق در من نگه نکنند
    مويي تمام بود زان زلف عنبريم
  • گر دي به صومعه در، مرد خليل بدم
    امروز پيش مغان چون گبر آزريم
  • چون شد يقين ما که تويي اصل هرچه هست
    در پرده يقين به گمان باز ننگريم
  • در کوي تو دو اسبه بتازيم مردوار
    هرگز به مرکب و به عنان باز ننگريم
  • در ره عشق تو چون جان زحمت است
    لاجرم بي زحمت جان مي زيم
  • در اميد و بيم عشقت همچو شمع
    گاه خندان گاه گريان مي زيم
  • همچو غنچه از سر تر دامني
    غرق خون سر در گريبان مي زيم
  • همچو عطار از جهان فارغ شده
    سر نهاده در بيابان مي زيم
  • اي صدف لعل تو حقه در يتيم
    عارض تو بي قلم خط زده بر لوح سيم
  • روح دهن مانده باز در سر زلفت مدام
    عقل ميان بسته چست بر سر کويت مقيم
  • اگر در جمع قرايان نشينيم
    ز سر تا پاي قرايي بباشيم
  • چو در درياي بي پايان فتاديم
    همان بهتر که دريايي بباشيم