167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • مي نيايد ز جهان هم نفسي در نظرم
    گرچه بسيار ز هر سوي نظر گردانم
  • نيست در مذهب من هيچ به از تنهايي
    گر بسي بنگرم و مسئله برگردانم
  • چون عاشق غم کش را در خاک کني پنهان
    بر خويش نظر آري پيدا نکني دانم
  • گفتي که جفا کردم در حق تو اي عطار
    آخر همه کس داند کانها نکني دانم
  • چون راز دل از اشکم پنهان به نمي ماند
    در پرده يک رازم محرم نکني دانم
  • حل اين مشکلم که افتادست
    در خلا و ملا نمي دانم
  • وانچه در اصل و فرع جمله تويي
    يا منم جمله يا نمي دانم
  • چشم دل را که نفس پرده اوست
    در جهان توتيا نمي دانم
  • آنچه عطار در پي آن رفت
    اين زمان هيچ جا نمي دانم
  • کجا بودم کجا رفتم کجاام من نمي دانم
    به تاريکي در افتادم ره روشن نمي دانم
  • زانگاه که عطار تو را تنگ شکر خواند
    در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم
  • مرا مبشول مويي زانکه در عشق
    چنان غرقم که مويي مي ندانم
  • چنانم در خم چوگان فگنده
    که پا و سر چو گويي مي ندانم
  • شدم در کوي اهل دل چو خاکي
    که به زين کوي کويي مي ندانم
  • مرا جانان فروشد در غمت جان
    اگرچه جان معين مي ندانم
  • چنان در عشق تو سرگشته گشتم
    که جانم گم شد و تن مي ندانم
  • فرو رفتم در اين وادي کم و کاست
    تو مي داني اگر من مي ندانم
  • تا عشق تو در نوشت لوحم
    مانند قلم به سر دوانم
  • وين ملک که گشت ملک عطار
    در عالم بي نشان برانم
  • تا دور فتاده ام من از تو
    در ششدره صد امتحانم
  • ليکن دل و جان و عقل در تو
    گم گشت همه به يک زمانم
  • از در جان درآي تا جانم
    همچو پروانه بر تو افشانم
  • در حضور چنان وجود شگرف
    چون نمانم به جمله من مانم
  • ولي ترسم که در خون سرشکم
    شوي غرقه من از تو دور مانم
  • تو هستي در ميان جانم و من
    ز شوق روي تو جان بر ميانم