نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
روزن من نور تو روزي که بتابد
در
خانه چو ذره به طرب رقص کنانم
تا بر نمک و نان تو انگشت زدستيم
در
فرقت و
در
شور بس انگشت گزيديم
در
نيرب شاهانه بديديم درختي
در
سايه آن شسته و درواي دمشقيم
که
در
هفتم زمين با تو بلندم
که
در
هفتم فلک بي روت پستم
در
اين تيزاب که چون برگ کاه است
به مشتي گل
در
او بنياد کردم
ايا ياري که
در
تو ناپديدم
تو را شکل عجب
در
خواب ديدم
منم همراز تو
در
حشر و
در
نشر
نه چون ياران دنيا ميزبانم
در
خواب سخن نه بي زبان گويند
در
بيداري من آن چنان گويم
گر سايه من
در
اين جهان است
غم نيست که من
در
آن جهانم
در
خانه حسن بود ماهي
رفتيمش و بام و
در
گرفتيم
مي خرامد جان مجلس سوي مجلس گام گام
در
جبينش آفتاب و
در
يمينش جام جام
ديده پردرد بودم دست
در
عيسي زدم
خام ديدم خويش را
در
پخته اي آويختم
در
معاني گم شدستم همچنين شيرينتر است
سوي صورت بازنايم
در
دو عالم ننگرم
چون بديدم صبح رويت
در
زمان برخيستم
گرم
در
کار آمدم موقوف مطرب نيستم
در
تن مرد مجاهد
در
ره مقصود دل
هست بهتر از حيات صد هزاران جان صيام
چونک
در
باغت به زير سايه طوبيستم
گرم
در
کار آمدم موقوف مطرب نيستم
به تو ديوار نمايم سوي خود
در
بگشايم
به ميان دست نباشد
در
و ديوار برآرم
شمس تبريز چو
در
باغ صفا رو بنمود
زود
در
گردن عشقش همه آونگ شويم
کي شود بحر کيهان زير خاشاک پنهان
گشته خاشاک رقصان موج
در
زير و
در
بم
خون شدم جوشيده
در
رگ هاي عشق
در
دو چشم عاشقانش نم شدم
بنده صورت آنم که از او
روز و شب
در
گل و
در
گلزارم
گلم ار چند که خارم
در
پاست
يوسفم گر چه
در
اين زندانم
در
وصال شب او همچو نيم
قند مي نوشم و
در
افغانم
زر با خاک درآميخته ام
باش
در
کوره روم
در
کانم
گم کنم خويش
در
اوصاف ملک
من
در
اوصاف بشر مي نروم
رفتم ز دست خود من
در
بيخودي فتادم
در
بيخودي مطلق با خود چه نيک شادم
اي خاک
در
چه فکري خاموشي و مراقب
گفتا که
در
درونه باغ و بهار دارم
بگذر از اين عناصر ما را خداست ناصر
در
سر خمار دارم
در
کف عقار دارم
در
لطف همچو شيرم اندر گلو نگيرم
تا
در
غلط نيفتي گر شور چون پنيرم
اي لطف بي کناره خوش گير
در
کنارم
چون
در
بر تو ميرم نغز است رستخيزم
جبريل پرده دار است مردان درون پرده
در
حلقه شان نگينم
در
حلقه چون درآيم
در
عشق جان سپاران مانند ما هزاران
هستند ليک چون تو
در
خواب هم نديديم
ما طبع عشق داريم پنهان آشکاريم
در
شهر عشق پنهان
در
کوي عشق فاشيم
در
خود و
در
زره چو نهان شد عجوزه اي
گويد که رستم صف پيکار امجديم
اندرفکن ز بانگ و خروش خوشت صدا
در
ما که
در
وفاي تو چون کوه مرمريم
در
پي سرناي عشق تيزدم و دلنواز
کز رگ جان همچو چنگ بهر تو
در
نالشيم
ميان حلقه به ظاهر تو
در
دوار مني
ولي چو درنگرم نيک
در
دوار توام
اگر چه
در
چه پستم نه سربلند توام
وگر چه اشتر مستم نه
در
قطار توام
غلط مشو چو وحل
در
رويم ديگربار
که برقرارم و زين روي پوش
در
عارم
گر خيال تو
در
فنا يابم
در
زمان سوي مرگ بشتابم
در
فراق جمال او ما را
جسم ويران و جان
در
او چون بوم
بس که بسي نکته عيسي جان
در
دل و
در
گوش خر اسپوختم
همچو کلوخي که
در
آب افکني
باز شود آب
در
آن دم ز هم
من پنهان
در
دل و دل هم نهان
زانک
در
اين هر دو صدف گوهرم
ناله سرناي تو
در
جان رسيد
در
پي سرناي تو بازآمديم
امشب
در
اين گفتارها رمزي از آن اسرارها
در
پيش بيداران نهد آن دولت بيدار من
چون يوسف پيغامبري آيي که خواهم مشتري
تا آتشي اندرزني
در
مصر و
در
بازار من
دانه نمود دام تو
در
نظر شکار دل
خانه گرفت عشق تو ناگه
در
جوار جان
اي قاعده مستان
در
همدگر افتادن
استيزه گري کردن
در
شور و شر افتادن
در
شرق خداوندي شمس الحق تبريزي
آيند و روند اين ها
در
هر چمن و بستان
صفحه قبل
1
...
332
333
334
335
336
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن