167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • خود ز خونابه چشمم نفسي
    نتوانم که به تو در نگرم
  • گر به روز اشک چو در مي بارم
    مي بر آيد دل پر خون ز برم
  • گفتم که گوش دار ز عطار يک سخن
    گفتا خمش که سر به سخن در نياورم
  • در بحر نيلي فلک افتد هزار جوش
    گر يک خروش از دل پر غم برآورم
  • در ميان پيرهن مانند شمع
    خون خود خندان و گريان مي خورم
  • تا نداند سر من تردامني
    خون دل سر در گريبان مي خورم
  • درنگر اي جان که در جشن وفا
    جام جم از دست جانان مي خورم
  • زير بار ستمت مي ميرم
    روي در روي غمت مي ميرم
  • در بن اين خاکدان عالم غدار
    اشک فشان همچو شمع چند گدازم
  • چون نفسي ديگرم ز عمر امان نيست
    اين نفسي چند در هوس به چه تازم
  • چو گل يک روزه در ميانه صد خار
    بر سر پايم نشسته سر چه فرازم
  • گفتي به مگوي سر عشقم
    در معرض اين خطر چه سازم
  • ترسم که اگر سوخته خواهند من خام
    در آتش عشق افتم و دشوار بسوزم
  • بوي جگر سوخته خواهي ز دم من
    در سوختگي تا که چو عطار بسوزم
  • گفته اي زارت بخواهم سوختن
    آتش شوق تو در جان مي بسم
  • ساقيا در ده شرابي آشکار
    کز دلي پر کفر پنهان مي بسم
  • صد خون دارم اگر به خون خويش
    در بند هزار خون بها باشم
  • گفتم به بر من آي تا يکدم
    در پيش تو ذره هوا باشم
  • گفتي که چو باد و دم رسد کارت
    من با تو در آن دم آشنا باشم
  • ني ني که تو باش در بقا جمله
    کان اوليتر که من فنا باشم
  • عطار اگر فنا شوم در تو
    گر باشم و گر نه پادشا باشم
  • دامن دل از تو در خون مي کشم
    ننگري اي دوست تا چون مي کشم
  • از رگ جان هر شبي در هجر تو
    سوي چشم خونفشان خون مي کشم
  • متحير شدم نمي دانم
    کين چه درد است در نهاد دلم
  • ميم در ده تهي دستم چه داري
    که از خون جگر پر گشت جامم