نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
دو چشمش بين خيال يار ما
رقص رقصان
در
سواد آن بصر
هر بسته اي که باشد امروز برگشايد
دل
در
مراد پيچد چون باز
در
کبوتر
نه
در
وفات گذارد نه
در
جفا دلدار
نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار
دويد
در
پي آب و نيافت غير سراب
دويد
در
پي نور و نيافت الا نار
وگر دريد به سهوش بدوزدش
در
حال
در
او دمد دم جان و بگيردش به کنار
مجوي شادي چون
در
غمست ميل نگار
که
در
دو پنجه شيري تو اي عزيز شکار
چو شمس مفخر تبريز
در
سفر افتاد
چه مملکت که بگسترد
در
دوار سفر
همه ز افلاک عشق
در
ترسند
وان فلک
در
غم تو ترسانتر
خيره
در
آن آب بماندست سنگ
کوش بغلطاند
در
سيل بار
در
کف عشقست مهار همه
اشتر مستيم
در
اين زير بار
در
بزد از تشنگي و آب خواست
آمد از آن خانه يتيمي به
در
اگر کي
در
فرينداش يوقسا ياوز
اوزن يلداسنا بو
در
قلاوز
چو اسماعيل قربان شو
در
اين عشق
که شب قربان شود پيوسته
در
روز
در
موسم عجوز چو
در
باغ جان روي
بنمايد آن عجوز ز هر گوشه صد تموز
آن گفته پليدت
در
روي شدت پديدت
پيدا بود خبيثي
در
روي و رنگ ناکس
ابتر بود عدوش وان منصبش نماند
در
ديده کي بماند گر درفتد
در
او خس
در
اين مقام خليلست و بايزيد حريف
بگير جام مقيم و
در
اين مقام مترس
باشد بودش سکته
در
گور نبايد کرد
زين آب خضر يک کف
در
حلق چکانيدش
اي مستي هوش آخر
در
مهر بجوش آخر
در
وصل بکوش آخر اي صبح وصالت خوش
چونک يک گوشه رداي مصطفي آمد به دست
آنک بد
در
قعر دوزخ
در
جنان آوردمش
دوش رفتم
در
ميان مجلس سلطان خويش
بر کف ساقي بديدم
در
صراحي جان خويش
در
هر آن زندان که درتابد رخش
کس نماند
در
همه زندان ترش
در
حرم خندان بود سلطان وليک
مي نمايد خويش
در
ديوان ترش
در
عشق آتشينش آتش نخورده آتش
بي چهره خوش او
در
خوش هزار ناخوش
بيا که جان و جهان
در
رخ تو حيرانست
بيا که بوالعجبي نيک
در
جهان سماع
قلندر هست
در
کشتي نشسته
روان
در
را و از رفتار فارغ
در
اين حيرت بسي بيني
در
اين راه
ز کشتي و ز دريابار فارغ
در
ميان ريگ سوزان
در
طريق باديه
بانگ هاي رعد بيني مي زند سقاي عشق
بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو
بگذار منجم را
در
اختر و
در
فالک
تو صحراي دل بين
در
آن قطره خون
زهي دشت بي حد
در
آن کنج تنگ
گل آن جهانيست نگنجد
در
اين جهان
در
عالم خيال چه گنجد خيال گل
خداي را بنگر
در
سياست عالم
عقول را بنگر
در
صناعت انمل
گه
در
طواف آتشم گه
در
شکاف آتشم
باد آهن دل سرخ رو از دمگه آهنگرم
امروز همچون آصفم شمشير و فرمان
در
کفم
تا گردن گردن کشان
در
پيش سلطان بشکنم
خون روي را ريختم با يوسفي آميختم
در
روي او سرخي شوم
در
موش باريکي شوم
باز
در
اسرار روم جانب آن يار روم
نعره بلبل شنوم
در
گل و گلزار روم
زانک دلم هر نفسي دنگ خيال تو بود
گر طربي
در
طربم گر حزني
در
حزنم
همه بازان عجب ماندند
در
آهنگ پروازم
کبوتر همچو من ديدي که من
در
جستن بازم
پس جامه برون کردم مستانه جنون کردم
در
حلقه آن مستان
در
ميمنه بنشستم
در
مجلس آن رستم
در
عربده بنشستم
صد ساغر بشکستم آهسته که سرمستم
در
کاس تو افتادم کز باده تو شادم
در
طاس تو افتادم چون مهره آن نردم
در
زير قبا جانا شمعي پنهان داري
خواهي که زني آتش
در
خرمن و انبارم
تو گرد دلم گردان من گرد درت گردان
در
دست تو
در
گردش سرگشته چو پرگارم
ماننده مريخي با ماه و فلک خشمم
وز چرخ کله زرين
در
ننگم و
در
عارم
رو آر گر انساني
در
جوهر پنهاني
کو آب حيات آمد
در
قالب همچون خم
ما منتظر وقت و دل ناظر تو دايم
در
حالت آرامش
در
شورش و غوغا هم
در
منزل اول به دو فرسنگي هستي
در
قافله امت مرحوم رسيديم
گفتند
در
اين دام يکي دانه نهاده ست
در
دام چنانيم که ما دانه ندانيم
گفتي که جدا مانده اي از بر معشوق
ما
در
بر معشوق ز انده
در
امانيم
خورشيد جهاني تو و ما ذره پنهان
درتاب
در
اين روزن تا
در
نظر آييم
صفحه قبل
1
...
331
332
333
334
335
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن