167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • هر که خار مژه تو بنگرد
    هر گلي در چشم او خاري شود
  • گر لبت در ابر خندد همچو برق
    ابر تا محشر شکرباري شود
  • در طواف نقطه خالت ز شوق
    چرخ سرگردان چو پرگاري شود
  • صد هزاران قطره گردد ناپديد
    تا يکي زان در شهواري شود
  • زين شيوه آتشي که مرا در دل اوفتاد
    اشکم عجب بود اگر اخگر نمي شود
  • مردانه در اين راه درآ اي دل غافل
    کز عشق نه مقبول بود مرد نه مردود
  • هرچه در هر دو جهان جانان نمود
    تو يقين مي دان که آن از جان نمود
  • در ميان اين دو دربند عظيم
    چون نگه کردم يکي ايوان نمود
  • گفت دايم بر تو سلطان است جان
    بارگاه خويش در جان زان نمود
  • گرد جان در گرد چون مردان بسي
    تا تواني عشق را برهان نمود
  • در جهان جان بسي سرگشته اند
    کمترين يک چرخ سرگردان نمود
  • مي رو و يک دم مياسا از روش
    کين سفر در روح جاويدان نمود
  • خود در اين ميدان فروشد هر که رفت
    وانکه يکدم ماند هم حيران نمود
  • تا ابد در درد اين، عطار را
    ذره ذره کلبه احزان نمود
  • ديوانه شد ز عشق و برآشفت در زمان
    زنجير نعت صورت عيسي بريد زود
  • افتاد در غروب و فروشد خجل زده
    تا نوبت طلوع بدان دلستان دهد
  • در آفتاب صد شکن آرم چو زلف او
    گر زلف او مرا سر مويي امان دهد
  • ابروي چون کمانش که آن غمزه تير اوست
    هر ساعتي چو تير سرم در جهان دهد
  • دل کسي دارد که در جانش ز عشق
    هر زماني برق ديگرگون جهد
  • خون عشقش هر شبي زان مي خورم
    تا رگم در عشق روزافزون جهد
  • چون درآيد به جلوه ماه رخش
    تاب در جان آفتاب دهد
  • دل عطار چون ز دست بشد
    چکند تن در اضطراب دهد
  • قوت جان آن را که خواهد در نهان
    زان دو ياقوت درافشان مي دهد
  • شيوه اي دارد عجب در دلبري
    عشوه پيدا بوسه پنهان مي دهد
  • چه کني در زمانه اي که درو
    پير چون طفل نا رسيد آيد