167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • همچو عطار در فنا مي سوز
    تا دمي گر زني چو عود بود
  • هر که را در عشق تو کاري بود
    هر سر مويي برو خاري بود
  • يک زمان مگذار بي درد خودم
    تا مرا در هجر تو ياري بود
  • بي نمکدان لبت در هر دو کون
    مي ندانم تا جگر خواري بود
  • ليک چون ذره در تو محو شود
    محو را ذره اي برک نبود!
  • گر خسک در ره من اندازي
    چون تو اندازي آن خسک نبود
  • هرچه عطار در صفات تو گفت
    بر محک جاودانش حک نبود
  • چو در غم تو جز جان چيزي دگرم نبود
    پيش تو کشم کز تو غمخوارترم نبود
  • در عشق تو صد همدم تيمار برم بايد
    تنها چکنم چون کس تيمار برم نبود
  • اگر در خود بماني ناشده گم
    تو را جاويد کس جوينده نبود
  • تو مي ترسي که در دنيا مدامت
    بسازي از بقا افکنده نبود
  • تورا در نو شدن جامه که آرد
    اگر بر قد تو زيبنده نبود
  • اگر خواهي که دايم هست گردي
    که در هستي تورا ماننده نبود
  • فرو شو در ره معشوق جاويد
    که هرگز رفته اي آينده نبود
  • در آتش کي رسد شمع فسرده
    اگر شب تا سحر سوزنده نبود
  • چه مي گويي تو اي عطار آخر
    به عالم در چو تو گوينده نبود
  • چون ببيند پسته خط فستقيت
    در خط تو با دل بريان رود
  • آنچه رويت را رود در نيکويي
    مي ندانم تا فلک را آن رود
  • چون شود خورشيد رويت آشکار
    ماه زير ميغ در پنهان رود
  • تا سر زلف تو درهم مي رود
    در جهان صد خون به يک دم مي رود
  • دل در اندوه تو مرد و اين بتر
    کز پي دل جان به ماتم مي رود
  • يقين دان که همچون تو بسيار کس
    فکندست در چرخ چرخ کبود
  • چه برخيزد از خود و آهن تو را
    چو سر آهنين نيست در زير خود
  • گر به کلي برنگيري گل ز راه
    پاي در گل ره به پايان کي شود
  • تا نباشد همچو موسي عاشقي
    هر عصا در دست ثعبان کي شود