167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

تذکرة الاوليا عطار

  • ... را فرو نگيرد و در عالم باطن هيچ نگويد که نقض ظاهر کتاب بود و ...
  • ... : «نمي خواهم که در بغداد بميرم. از ان که ترسم که زمين مرا نپذيرد ...
  • ... بازرگانان. هرکجا رفتي، در پيش سجاده نهادي تا کسي ندانستي که او ...
  • ... کردند از صدق. دست در کوره آهنگري کرد. پاره يي آهن تافته بيرون ...
  • ... درم آورد. گفت: «در خبر است که هر که را بي سؤال چيزي دهند و رد ...
  • ... يگانه وقت بود و در جمله علوم،ذوفنون عالم بود. ...
  • ... که او را پيوسته در روزه مي دارم. از گرسنگي طاقتش نمانده است. مي ...
  • ... برفتم. خاري مغيلان در پايم شکست. بيرون نکردم.( گفتم: توکل باطل ...
  • ... سر چاه آمد، دلوش در چاه افتاد. ...
  • شيخ دست در توبره کرد. يک کاغذ بيرون آورد. نام «دزدي » بر آنجا ...
  • ... زدند. گفت: «مرا در اين کار رغبت است. چون کنم؟». گفتند: «اين کار ...
  • ... خرج کرده بود و در نزع افتاد و غريمانش همه به يک بار بر بالين او ...
  • ... سؤال کرد و هر که در خانقاه نشست، سؤال کرد و هر که از مصحفي قرآن ...
  • مگر وقتي در باديه مي آمد وآرزوي نان گرم و تخم مرغ بر دلم گذر کرد ...
  • ... ، که هر آرزو که در دل تو خواهد گذشت. بي دويست تازيانه نخواهد بود ...
  • ... يک بار با مريدان در باديه مي رفت. اصحاب تشنه شدند و خواستند که ...
  • ... گفت: با ابوتراب در باديه بودم. يکي از ياران مرا گفت: «تشنه ام » ...
  • ... تو چه مي گويند در اين کارها که حق - تعالي - با اولياء خويش مي ...
  • ... دنيا (را) يک ذره در دل او مقدار بود». ...
  • ... مسکن او آن بود که در آنجا بباشد». ...
  • ... همه مدعيان رجا را در خاک ماليد. ...
  • ... بهترين خلق شو و در هر بقعه يي که خواهي باش. بقعه به مردان عزيز ...
  • ... روز با برادري به در ديهي گذشت. برادرش گفت: «خوش ديهي است اين ». ...
  • ... و چراغهاي توحيد در سينه ها افروخته اند. مي ترسم که: نبايد که ...
  • ... اشياء به نظر کردن در او روشن شود». ...
  • ... خداي - عزوجل - را در سر، خداي - عزوجل - پرده او بدراند آشکارا». ...
  • ... مشاطه اوست وزاهد در وي کسي بود که روي وي سياه کند و موي او بکند ...
  • ... خداي - تعالي - است در زمين که تن هاي صديقان بدان قوت يابد». ...
  • ... عاجز نيست از هر چه در پيش رفته است از کفر و طغيان، هم چنين نيز ...
  • ... ماند از انعام او و در خشم بود بسبب مقدوري: چه از نعمت، چه از ...
  • و يک روز در پيش او سخن درويشي و توانگري مي رفت، گفت: «فردا نه ...
  • ... است که يحيي را در شهر صد هزار درم وام افتاد که بر حاجيان و ...
  • شيخي در آن نواحي بود. مگر او را اين سخن خوش نيفتاد، گفت: «خداي - ...
  • ... الصلوة والسلام - در خواب به تو گفت، با من نيز گفت، گفتم: يا ...
  • پس چنان کرد و هم در آن شب دختر به خانه او فرستاد.دختر چون به ...
  • ... «عذر آن است که در اين خانه من باشم يا نان خشک ». ...
  • ... نيايي؟». گفت: «صواب در اين است ». ...
  • ... که تقصير کرده اي در حقوق خداي، تعالي ». وگفت: «علامت خوش خويي ...
  • خواجه علي خجل شد. در مقام استغفار بايستاد و دستار بر گرفت و گفت: ...
  • ... زانو نهاده بود در خواب شد. موضعي که مثل آن نديده بود بديد و ...
  • ... نگفت و يوسف هم در آن گوشه مقيم بود. چون يک سال ديگر بگذشت ...
  • ... نصيحت کني که خود را در ميان نبيني ». گفت: «چنين کنم ». پس باز ...
  • ... را درميان نبيني در نصيحت کردن و از براي خداي گويي؟». ...
  • ... الحسين. ابوعثمان در حال عزم عراق کرد. چون به ري رسيد مقام يوسف ...
  • ... قرآنش مي آموزم و در اين گلخن صراحيي افتاده بود، برداشتم و پاک ...
  • ... «بي شک از تو چيزي در وجود آمده است و اگر نه مرا يقين است که اين ...
  • ... آتشي از اين سخن در دل ابوحفص افتاد و چندان قوت کرد که ابوحفص به ...
  • ... به جاي انبر، دست در کوره کرد و آهن تفسيده بيرون کرد و بر سندان ...
  • نگه کردند و آهن در دست او ديدند که مي گردانيد. گفتند: «اي استاد! ...
  • ... آمد. آهن تافته در دست خود ديد. و اين سخن بشنيد که: «چون پاک شد ...