167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • در هوايي که ذره خورشيد است
    پر برآرند و شاه باز آيند
  • گاه چون صبح بر جهان خندند
    گاه چون شمع در گداز آيند
  • گاه از شوق پرده در گردند
    گاه از عشق پرده ساز آيند
  • اين همه پرده ها بر آرايند
    بو که در پرده اهل راز آيند
  • چو نکو بنگري به کار همه
    عاقبت باز در نياز آيند
  • اين همه کارها به جاي آرند
    بو که در خورد دلنواز آيند
  • دنيا و آخرت دو سراي است و عاشقان
    قفل نفور بر در هر دو سرا زنند
  • آنها که در حقيقت اسرار مي روند
    سرگشته همچو نقطه پرگار مي روند
  • هرچند مطلقند ز کونين و عالمين
    در مطلقي گرفته اسرار مي روند
  • چون نيست محرمي که بگويند سر خويش
    سر در درون کشيده چو طومار مي روند
  • چون سير بي نهايت و چون عمر اندک است
    در اندکي هر آينه بسيار مي روند
  • چون سپيدي تفرقه است اندر رهش
    در سياهي راه کوتاهت دهند
  • در سواد اعظم فقر است آنک
    نقطه کلي به اکراهت دهند
  • قومي که در فنا به دل يکدگر زيند
    روزي هزار بار بميرند و بر زيند
  • فاني شوند و باقي مطلق شوند باز
    وانگه ازين دو پرده برون پرده در زيند
  • هر که ناديده در اينجا دم زند
    چو حديث مرد نابينا بود
  • هر که او را ديده بينا شد به کل
    در وجود خويش نابينا بود
  • قطره بحرت اگر در دل فتاد
    قطره نبود لؤلؤ لالا بود
  • هر که در درياست تر دامن بود
    وانکه دريا اوست او از ما بود
  • تا گرفتاري تو در عقل لجوج
    از تو اين سودا همه سودا بود
  • مرد ره آن است کز لايعقلي
    در صف مستان سر غوغا بود
  • گوي آنکس مي برد در راه عشق
    کو چو گويي بي سر و بي پا بود
  • جهاني بود در عين عدم غرق
    نه اسم حزن و نه اسم طرب بود
  • چنان در هيچ پنهان بود عالم
    که نه زين نام و نه زان يک لقب بود
  • خيال نار و نور افتاده در راه
    حجاب و کشف جان ها زين سبب بود