167906 مورد در 0.18 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • پس تو را حيران ميان اين دو راه
    عالمي زنجير در جان بسته اند
  • بي قراري زانکه در جان و دلت
    اين همه زنجير جنبان بسته اند
  • چون عدد گويي تو دايم نه احد
    هم عدد در تو فراوان بسته اند
  • چون رسي در خلد گويد نفس خلد
    از براي نفس انسان بسته اند
  • مرد جاني جمع شود بگذر ز نفس
    زانکه دل در تو پريشان بسته اند
  • چون به پيشان راه بردي، برگشاد
    بر تو هر در کان ز پيشان بسته اند
  • جز به توحيدت نگردد آشکار
    آنچه در جان تو پنهان بسته اند
  • جان عطار اي عجب چون سايه اي است
    ليک در خورشيد رخشان بسته اند
  • خطت طوطي است آب حيوانش در بر
    کزان آب حيوان شکر مي ستاند
  • مرا نيست زر چون دهم زر وليکن
    دهم در عوض جان اگر مي ستاند
  • اگر صد گنج دارد در دل و جان
    ز راه چشم گريان برفشاند
  • ذره اي سرگشتگي عشق تو
    روز و شب در چرخ سرگردان بماند
  • هر که چوگان سر زلف تو ديد
    همچو گويي در خم چوگان بماند
  • هر که يکدم آن لب و دندان بديد
    تا ابد انگشت در دندان بماند
  • هر که جست آب حيات وصل تو
    جاودان در ظلمت هجران بماند
  • ور کسي را وصل دادي بي طلب
    دايما در درد بي درمان بماند
  • حاصل عطار در سوداي تو
    ديده اي گريان دلي بريان بماند
  • دلي کز عشق عين درد گردد
    ز دردش در جهان مرهم نماند
  • کسي کو در غم عشقت فرو شد
    ز دو کونش به يک جو غم نماند
  • در خواب کن اين سوختگان را ز مي عشق
    تا جز تو کسي محرم اسرار نماند
  • چون نيست شوند در ره هست
    جان را به کمال دل رساند
  • در تعجب مانده ام تا عاشقان بي خبر
    چون نشان نيست از ميانش چون نشان برداشتند
  • چون ز لعلش زندگي و آب حيوان يافتند
    مردگان در خاک گورستان فغان برداشتند
  • خازنان هشت جنت عاشق رويش شدند
    در ثناي او چو سوسن ده زبان برداشتند
  • تا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار
    نار از رخ گل در دل گلنار نهادند