167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

تذکرة الاوليا عطار

  • ... مشاهده کرد، آتشي در دل وي افتاد و پشيمان شد. و روز ديگر بيرون ...
  • ... بصري نهاد. کودکان در راه بازي مي کردند. چون حبيب برسيد به ...
  • ... غايب دارم و مرا در فراق او طاقت نماند. از بهر خدا دعايي کن تا ...
  • در شدند و حسن را نيافتند. بيرون آمدند و حبيب را گفتند: «آنچه ...
  • ... يک سوزن از دست در افتاد، خانه روشن شد. حبيب دست بر چشم نهاد. ...
  • ... ابوعمرو عثمان مکي در شأن او مبالغتي تمام دارد. و سخن او قبول ...
  • گفت: «همه چيز در دو چيز يافتم: يکي مراست، دوم ديگري را. آن که ...
  • در حال چشم بر کند و بر طبقي نهاد و پيش عتبه فرستاد. و گفت: «آنچه ...
  • ... بلا کشد و جاويد در راحت مي باشد». ...
  • ... کاغذي نوشت و به در سراي عيسي رادان برد. ...
  • ... بر وي نهاده بود. در ميان باديه بمرد. اهل قافله گفتند: «ما رخت ...
  • ... کرد که «اي رابعه! در خون هژده هزار عالم مي شوي! نديدي که موسي - ...
  • ... رفته است، که روي در اينجا دارد». ابراهيم از غيرت بخروشيد. گفت: ...
  • ... ايشان را عجب آمد. در حال کنيزکي مي آمد و دسته يي نان گرم آورد و ...
  • ... ايد. گفتم: دو نان در پيش دو برزگ چون نهم؟ چون سايل بيامد، به وي ...
  • ... نيم، از آن اويم و در سايه حکم او. خطبه از او بايد کرد». ...
  • ... که: اگر يک نفس در بهشت از ديدار حق محروم مانم، چندان بگريم و ...
  • ... «چون مرا چنين ماتم در پيش است، چگونه پرواي شوهر کردن بود؟». ...
  • ناگاه يکي در بزد و کاسه يي طعام آورد. بستد و بنهاد يا چراغ آورد. ...
  • ... دارد، بسي آسايش در آنجا موعود است ». رابعه گفت: «(بد) بنده يي ...
  • ... فادبني ربي » - در سحرگاه دل ما به سوي بهشت ميلي کرد، دوست با ما ...
  • ... ». - صادق نيست در دعوي خويش هر که شکر نکند بر ضرب مولاي خويش - ...
  • ... نماز کرد. و من در گوشه ديگر نماز مي کردم، بامداد گفت: « شکرانه ...
  • ... دوزخ مي پرستم، در دوزخم بسوز، و اگر به اميد بهشت مي پرستم، بر ...
  • در رفتند، وفات کرده بود. مشايخ گفتند: رابعه به دنيا آمد و به ...
  • ... او چنان بود. که در ميان بيابان مرو و باورد خيمه زده بود، و ...
  • ... فضيل را گفتند: «ما در اين کاروان هيچ نقد نيافتيم و تو چندين نقد ...
  • ... رياضات نيکو. و در مکه سخن بروي گشاده شد. و مکيان پيش او مي ...
  • ... برمکي او را به در خانه سفيان عيينه برد و آواز داد. ...
  • ... يابد». اين بگفت و در نماز ايستاد. ...
  • هارون در گريه آمد. گفت: «آخر سخني بگو». فضيل چون سلام نماز ...
  • ... يعني (يک) نفس تو در طاعت خداي - عز و جل - بهتر از آنکه هزار سال ...
  • ... عرفات ايستاده بود و در خلق نظاره مي کرد و تضرع و زاري خلايق مي ...
  • ... گفتند: «مرد چه وقت در دوستي حق به غايت رسد؟». ...
  • ... سخنش اندک بود. مگر در آنچه او را بکار آيد». ...
  • گفت: «چون خوفي در دل ساکن شود، چيزي که به کار نيايد به زبان آن ...
  • ... دهد). و شوخ که در نقش زر بود، پاک مي کرد. گفت: «اي پسر! اين تو ...
  • ... روزي مقريي بيامد و در پيش وي چيزي خواند. گفت: «اين را پيش پسر ...
  • ... را بر تخت زرين و در جامه اطلس مي جويي؟ شتر بر بام جستن از آن ...
  • ... خواهي؟». گفت: «در اين رباط فرو مي آيم ». گفت: «اين رباط نيست، ...
  • ... بيرون رفت. ابراهيم در عقبش روان گشت و آواز داد. و سوگند داد که ...
  • ... مي آيي که آتشي در جانم زدي؟» گفت: «ارضي و بحري و بري و سمائي ام ...
  • در باديه (که) مي رفت، گفت: «به به ذات العرق رسيدم. هفتاد مرقع ...
  • پس در مکه ساکن شد و او را دوستان و ياران پيدا شدند. و او هميشه ...
  • ... . خاصه امروز که در حج زنان باشند و کودکان باشند، چشم نگاه داريد» ...
  • ... بر خاطر نهيد، که در گمان ما آن فرزند بلخي ماست. که چون از بلخ ...
  • ... ديبا زده و کرسيي در ميان آن خيمه نهاده، آن پسر بر آن کرسي نشسته ...
  • ... پسر کيستي؟». سر در پيش افگند و دست بر روي بنهاد و گريه بر او ...
  • ... مي کرد. و او پسر در کنار گرفته بود. روي به آسمان کرد وگفت: ...
  • ... برو، بنده باش پس در راحت افت، يعني: فاستقم کما امرت. ...