167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • بخت جوان لب تو در دهنش کرد
    هر نفسي را که عقل پير بر آورد
  • در کنج نفاق سر فرو برد
    سالوس و سيه گري بر آورد
  • چه سنجد در چنين موضع زمرد
    که مشک از ماه تابان مي بر آورد
  • به خون در مي کشد دامن جهاني
    چو او سر از گريبان مي بر آورد
  • در ره عشق تو جان مي بازم
    زانکه جان بي تو بها نپذيرد
  • چه دغا مي دهي آخر در جان
    جان عزيز است دغا نپذيرد
  • چون زلف بيقرارش بر رخ قرار گيرد
    از رشک روي مه را در صد نگار گيرد
  • عاشق که از ميانش مويي خبر ندارد
    در آرزوي مويش از جان کنار گيرد
  • چو در آرزوي رويت نفسي ز دل برآرم
    ز دم فسرده من نفس سحر بگيرد
  • در راه فتاده ام به بوي آنک
    چون سايه مرا ز راه برگيرد
  • رخ او تاب در خورشيد و مه داد
    لب او بانگ بر تنگ شکر زد
  • دست در دامن جان خواهم زد
    پاي بر فرق جهان خواهم زد
  • در شکم چون زند آن طفل نفس
    من بي خويش چنان خواهم زد
  • تا کي از شعر فريد آتش عشق
    در همه نطق و بيان خواهم زد
  • عشق آمد و آتشي به دل در زد
    تا دل به گزاف لاف دلبر زد
  • دل چو عشق تو درآيد به ميان
    هرچه دارد به ميان در بازد
  • ور بگويد که که را دارد دوست
    سر به دعوي زبان در بازد
  • هر که يک جرعه مي عشق تو خورد
    جان و دل نعره زنان در بازد
  • جمله نيک و بد از سر بنهد
    همه نام و نشان در بازد
  • هيچ چيزش به نگيرد دامن
    گر همه سود و زيان در بازد
  • جان عطار درين وادي عشق
    هر چه کون است و مکان در بازد
  • چون زلف پريشان را زنار برافشاند
    صد رهبر ايمان را در رهگذر اندازد
  • در وقت ترش رويي چون تلخ سخن گويد
    بس شور به شيريني کاندر شکر اندازد
  • گر تائب صد ساله بيند شکن زلفش
    حالي به سراندازي دستار در اندازد
  • ور طشت فلک روزي در زر کندش پنهان
    همچون گهرش حالي زر باز بر اندازد