نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
باغ فنا درآ و بنگر
در
جان بقاي خويش جنات
در
لحد مونس شوندت آن صفات باصفا
در
تو آويزند ايشان چون بنين و چون بنات
دوستي
در
اندرون خود خدمتي پيوسته است
هيچ خدمت جز محبت
در
جهان پيوست نيست
چون دهانت بسته باشد
در
جگر آتش بود
در
ميان جو درآيي آب بيني سود نيست
شمس تبريزي برآمد
در
دلم بزمي نهاد
از شراب عشق گشتست اين
در
و ديوار مست
آفتاب ار چه
در
اين دور فريدست و وحيد
شرقيانند که او
در
صفشان آحادست
زين بيان نوري که پيدا مي شود
در
بيان و
در
مبين جستيم نيست
گم شدن
در
گم شدن دين منست
نيستي
در
هست آيين منست
تا پياده مي روم
در
کوي دوست
سبز خنگ چرخ
در
زين منست
گر حلقه زر نبودي
در
گوش او نرفتي
در
گوش حلقه زر بر طمع او نشانست
زان روزنه نظر کن
در
خانه جليس
بنگر که ظلمت است
در
او يا که روشنيست
ويراني دو کون
در
اين ره عمارتست
ترک همه فوايد
در
عشق فايده ست
هر دوزخي که سوخت و
در
اين عشق اوفتاد
در
کوثر اوفتاد که عشق تو کوثرست
اي گل و گلزارها کيست گواه شما
بوي که
در
مغزهاست رنگ که
در
چشم هاست
در
دل اگر تنگيست تنگ شکرهاي اوست
ور سفري
در
دلست جز بر دلدار نيست
ساقي جان
در
قدح دوش اگر درد ريخت
دردي ساقي ما جمله صفا
در
صفاست
برون
در
همه را چون سگان کو بنشان
که
در
شرف سر کوي تو طور سينينست
تو را که
در
دو جهان مي نگنجي از عظمت
ابوهريره گمان چون برد
در
انبانت
صوفيان آمدند از چپ و راست
در
به
در
کو به کو که باده کجاست
جنس فرعون هر کي
در
منيست
جنس موسي هر آنک
در
پاکيست
در
چه طبع تو خيالاتست
يوسفي بي خيال
در
چه نيست
اي تو
در
جان چو جان ما
در
تن
سخت پنهان وليک پنهان نيست
در
دل و
در
ديده ديو و پري
دبدبه فر سليمان ماست
آن ملک مملکت جان و دل
در
دل و
در
جان پريشان ماست
در
بن دريا به تک آب تلخ
در
طلب گوهر رعنا خوشست
خار زدي
در
دل و
در
ديدشان
اين دمشان نوبت گلزاريست
کيست
در
اين شهر که او مست نيست
کيست
در
اين دور کز اين دست نيست
چيست
در
آن مجلس بالاي چرخ
از مي و شاهد که
در
اين پست نيست
آتش
در
مال زن و
در
حطام
تا برهي ز آتش وز زاردشت
افتد عطارد
در
وحل آتش درافتد
در
زحل
زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند
در
ظلمات ابتلا صبر کن و مکن ابا
کآب حيات خضر را
در
ظلمات مي رسد
يا تشنه چو اعرابي
در
چه فکند دلوي
در
دلو نگاريني چون تنگ شکر يابد
شمشير به کف عمر
در
قصد رسول آيد
در
دام خدا افتد وز بخت نظر يابد
غم نيست اگر ماهش افتاد
در
اين چاهش
زيرا رسن زلفش
در
دست رسن دارد
ور سخت شود بندش
در
خون بزند نقبي
عمري برود
در
خون موييش نيالايد
صد پرده
در
پرده گر باشد
در
چشمي
ابروي کمان شکلش از تير همي درد
شمس الحق تبريزي چون شمس دل ما را
در
فعل کند تيغي
در
ذات سپر سازد
بميريد بميريد
در
اين عشق بميريد
در
اين عشق چو مرديد همه روح پذيريد
در
اين بحر
در
اين بحر همه چيز بگنجد
مترسيد مترسيد گريبان مدرانيد
چو
در
کان نباتيد ترش روي چراييد
چو
در
آب حياتيد چرا خشک و نژنديد
اي
در
رخ تو زلزله روز قيامت
در
جنت حسن تو غم نار کي دارد
معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار
در
باديه سرگشته شما
در
چه هواييد
نه چرخ فلک جمله
در
آن ماه فروشد
کشتي وجودم همه
در
بحر نهان شد
در
دولت و
در
عزت آن شاه نکوکار
اين لشگر بشکسته چه منصور برآمد
يکي درياست
در
عالم نهاني
که
در
وي جز بني آدم نگردد
جهان شش جهت را گر دري نيست
چو
در
دل آمدي
در
مي توان کرد
چو شب شد جملگان
در
خواب رفتند
همه چون ماهيان
در
آب رفتند
همه
در
غصه و
در
تاب و عشاق
به سوي طره پرتاب رفتند
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
اگر بر
در
بود بر
در
نباشد
در
انگشت پري مهر سليمان
چو ديد آن جان و دل
در
چاکري شد
صفحه قبل
1
...
329
330
331
332
333
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن