167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان وحشي بافقي

  • در ربود از حقه ام ترياق چرخ مهره باز
    وين زمانم مي کند در جيب افعي پروري
  • سوگواران مجلسي دارند و خون در گردش است
    من در آن مجلس فرو رفته ز جام آخري
  • در جهان ناياب شد خاک سيه چون کيميا
    بس کزين ماتم به سر کردند در هر کشورش
  • اين که مي خواني شبش روز است رفته در عزا
    گشته شب عريان و کرده جامه خود در برش
  • هر چه در دامان دريا بود و اندر جيب کان
    اهل حاجت را همه در جيب و دامان کرده بود
  • از شکاف سينه اين توفان برون خواهد نهاد
    در قفس اين باد را تا چند در زندان کنم
  • فاقدي پرداخت جاي از خود که در ميزان قدر
    نکته اي را در مقابل بدره زر مي نهاد
  • در قيامت مگرش باز ببينم که فتاد
    در ميان فاصله ما را ز بقا تا به فنا
  • کس چه حد دارد که خندد در عزاي اينچنين
    خود چه جاي خنده باشد در بلاي اينچنين
  • تا چو زنجير است موج آب در پاي چنار
    دشمن او دست بر سر ، پاي در زنجير باد
  • بسکه آشفته در آن باديه ره مي پيمود
    در عجب بود که چون راه به منزل مي برد
  • ناظر و منظور وحشي بافقي

  • ازين يا رب چه در دل گشت او را ؟
    چه در خاطر گذشت آن تند خو را ؟
  • مقامي ديد در وي دام و دد جمع
    در او هر جانور از نيک و بد جمع
  • فرهاد و شيرين وحشي بافقي

  • نه بحث ما در آن امر محال است
    که در اثبات و نفيش قيل و قال است
  • شکر را گر چه در آن ملک ره نيست
    که دور از روي تو در ذات شه نيست
  • ديوان هاتف اصفهاني

  • پر و بالم به حسرت ريخت در کنج قفس آخر
    خوشا ايام آزادي و در گلشن دويدن ها
  • گر هست وفا گفتي هم در تو گمان دارم
    در حق منت اين ظن برتر ز يقين بادا
  • خط برآوردي و عاشق کشتي آخر کرد عشق
    غرقه در دريا تو را آسوده در ساحل مرا
  • در کوي او عزيز کدام است و کيست خار
    در بزم او نشسته که و ايستاده کيست
  • اي دلت در سينه سنگ خاره با من جور بس
    در تن من آخر اين جان است سنگ خاره نيست
  • داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند
    در دل اين آتش جانسوز نهان خواهد ماند
  • گر آن گلبرگ خندان در گلستاني دمي خندد
    در آن گلشن گلي بر گلبن ديگر نمي خندد
  • با من ار هم آشيان مي داشت ما را در قفس
    کي شکايت داشتم از تنگي جا در قفس
  • قسمت ما نيست سير گلشن و پرواز باغ
    بال ما در دام خواهد ريختن يا در قفس
  • در اول عشق مشکل تر ز هر مشکل نمود اما
    ازين مشکل در آخر بر من آسان گشت هر مشکل
  • کرده است يا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل
    يا درجي از مشک ختن کرده است پنهان در بغل
  • غمش گفتم نهان در سينه دارم ساده لوحي بين
    که اين سر در جهان فاش است و پندارم نهانستي
  • اي که در جام رقيبان مي پياپي مي کني
    خون دل در ساغر عشاق تا کي مي کني
  • صبا پر کرد در گلزار دامان از گل سوري
    هوا آکنده در جيب و گريبان عنبر سارا
  • عيان در آتش تيغ تو ثعبان هاي برق افشان
    نهان در آب شمشير تو درياهاي طوفان زا
  • بس گل رعنا که شب در بر عيش و طرب
    خفت و سحر در کشيد خاک سياهش به بر
  • گاه به حيرت که چرخ چون اسرا تا به کي
    مي بردم کو به کو مي کشدم در به در
  • عجب نبود اگر در عهد جود و دور انعامت
    تهي ماند از گهر دريا و خالي شد در از معدن
  • فلک مشاطه رخسار جاه توست از آن دايم
    گهي گلگونه سايد در صدف گه سرمه در هاون
  • بگريز در آن از ستم چرخ که صيد
    از هر خطر ايمن است تا در حرم است
  • حيف از آن در درخشان گران قيمت که شد
    گنج سان جايش درون خاک در اين خاکدان
  • مهر سلطان نجف چون داشت در جان از نخست
    رفت در خاک نجف و ز هر غمش آسوده جان
  • در رفع فتنه و ظلم کوشيد در صفاهان
    تا پاي فتنه را ساخت چون دست ظلم کوتاه
  • سرو ز قدش خجل گل ز رخش منفعل
    غيرت گل رشک سرو، در شرف و در صفا
  • بلند نام تو در حسن شد خوشا روزي
    که در جهان به وفا نام تو بلند شود
  • ديوان هلالي جغتايي

  • اي نور خدا در نظر از روي تو ما را
    بگذار که در روي تو بينيم خدا را
  • سر در رهت بنهاده ام، دل در هوايت داده ام
    من تازه کار افتاده ام، کار منست اين کارها
  • در شب وصل از فروغ ماه گردون فارغم
    اين چنين ماهي، که من دارم، در آن محفل کجاست؟
  • عکس آن لبهاي ميگون در شراب افتاده است
    حيرتي دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
  • گفتي: بگو که: در چه خيالي و حال چيست؟
    ما را خيال تست، ترا در خيال چيست؟
  • سيل در هامون، صدا در کوه، ميداني چه بود؟
    از غم من کوه مي ناليد و هامون مي گريست
  • در دل بيخبران جز غم عالم غم نيست
    در غم عشق تو ما را خبر از عالم نيست
  • کدام جلوه، که در سر و سرفراز تو نيست؟
    کدام فتنه، که در جلوه هاي ناز تو نيست؟
  • هلالي آن چنان در عاشقي رسواي عالم شد
    که پيش از هر سخن افسانه او در ميان افتد
  • هر جا که هست روي تو، در پيش چشم ماست
    کس در ميان ما نتواند حجاب شد
  • من بنده ام، از بهر چه ميراني ازين در؟
    کس بنده خود را ز در خويش نراند
  • شدم ز حسرت او در نقاب خاک و هنوز
    بخاک من چو رسد روي در نقاب کند
  • گر نه در دل داشتي کز رشک گريم زار زار
    پيش من رخ در رخ اغيار خنديدن چه بود؟
  • من کشته شوم به که جدا افتم از آن در
    زارم بکش و دور ميفگن ز در خود
  • دلم را باغ و بستان خوش نميآيد، مگر وقتي
    که جامي در ميان آرند و سروي در کنار آيد
  • من کيستم تا خوش زيم در سايه ديوار او؟
    بگذار کز غم جان دهم در زير ديوار دگر
  • در عشق مژگان صنم صحرا نوردي ها کنم
    دارم بپا خاري عجب، در پاي دل خار دگر
  • پيش رخسار تو دل در سينه دارد اضطراب
    همچو آن مرغي، که باشد موسم گل در قفس
  • در هوايش گر رود ذرات خاک من بباد
    از هوا داري در آيم ذره وار از روزنش
  • کار من فرياد و افغانست، دور از يار خويش
    مردمان در کار من حيران و من در کار خويش
  • روي در روي تو آرم، همه وقت، از همه سو
    چشم بر چشم تو باشم، همه جا، در همه حال
  • بلاي جان من آن شوخ و من افتاده در کويش
    دريغا! خانه در کوي بلا کردم ندانستم
  • بدان در وقت بسمل از تو ميخواهم چنان زخمي
    که عمري نيم بسمل باشم و بر خاک در غلتم
  • باميدي که روزي بر سرم آيد سگ کويت
    در آن کو هر شبي تا روز در خون جگر غلتم
  • هلالي را دل ديوانه در قيد جنون اولي
    اجازت ده که: بازش در خم موي تو اندازم
  • قباي حسن پوشيدي، سمند ناز زين کردي
    بنه پا در رکاب، اي عمر، تا من در عنان باشم
  • مرا گفتي: هلالي، در جهان رسوا شدي آخر
    من آن بهتر که در عشق تو رسواي جهان باشم
  • هر کسي در چمني هم نفس سيم تني
    من و کنج غم و در سينه همان سيم تنم
  • گويا حرم کوي تو کعبه است و در آنجا
    هر چند روم جز در و ديوار نبينم؟
  • چون بکوي او روم ترسم رقيبان پي برند
    زانکه من در گريه خود پاي در گل مي روم
  • نيست امکان خلاصي ز تو در ملک وجود
    مگر از قيد تو در کوي عدم باز رهم
  • منم، چون غنچه، در خوناب زان گل برگ تر پنهان
    دلم صد پاره و هر پاره در خون جگر پنهان
  • هلالي را چه سود از عشق پنهان داشتن در دل؟
    چو در عالم نخواهد ماند آخر اين خبر پنهان
  • نه رحم در دل يار و نه صبر در دل من
    اجل کجاست؟ که بس مشکلست مشکل من
  • مگو که: در دل تو زنگ بسته پيکانم
    که تخم مهر و وفا سبز گشت در دل من
  • جاي دل در سينه بود و جاي تيرت در دلم
    آن ز جا رفتست؟ اما هم چنان برجاست اين
  • من که در پهلوي او خود را نميخواهم زرشک
    ديگري را چون توانم ديد در پهلوي او؟
  • بي تو در گلشن هلالي نيست خرم، بلکه او
    دوزخي ديدست و خود را در عذاب انداخته
  • بيا، که خيزم و از شوق در برت گيرم
    که نخل باغ جهاني و در بر آمده اي
  • بجرم آنکه در دور جمالت روي گل ديدم
    بجاي هر مژه در چشم من صد خار بايستي
  • تو در ميدان و من چون گوي در ذوق سراندازي
    تو شوق گوي بازي داري و من شوق سربازي
  • روي تو در آن دو زلف مشکين چه عجب؟
    هر روز که هست در ميان دو شبست
  • ديوان عرفي شيرازي

  • آفتاب اين شيوه دارد اندرين حکمت بسي است
    گو در آيد در حجاب و باز نگشايد نقاب
  • فشاندم در ازل گردي ز دامن اين زمان بينم
    که نامش عالم است و مي کشد در ديده خاقانش
  • بي نزاعش از چه در خوبي مسلم داشتند
    گر نبرد از حسن طبعم مايه اي در کار گل
  • بعد از اين در معبدي نالم که بي منت نهد
    گوهر کام ابد در دامن تأثير آه
  • بستان زجاج و در جگر افشان و نم مجوي
    بشکن سفال و در دهن انداز و نان مخواه
  • خرد در آدمي و آنگه توشان قد ورخ سنجي
    هما در آشيان وآنگه تو فر آشيان بيني
  • بطاعت آن زمان ارزنده اي کز لذت طاعت
    چو سر در سجده ماني، در جنان خود، راستان بيني
  • گهر جويند غواصان فطرت در ته دريا
    تو در فکر همين دايم که از دريا کران بيني
  • برا از پرده صورت ، قدم در راه معني زن
    که در هر منزلي سري ز اسرار نهان بيني
  • نه ترا عقد زفاف است در اين پرده ضرور
    نه مرا صبر و سکون داده در اين دير خداي
  • در روضه چو با اين دهن تلخ بخندم
    بس غوطه که در زهر دهم باغ ارم را
  • درس معني در کهن اوراق کس در کام نيست
    ديده بگشا کين رقم برهر درو ديوار هست
  • جان ز شرم بي کسي داخل نمي شد در بدن
    در حريم سينه کز اول غمت جا کرده بود
  • اگر در عشق صد طوفان شود مستغني از نوحم
    وگر در عافيت بادي وزد غمخوار مي بايد
  • دل گم گشته ام گويا دگر در سينه باز آيد
    که چون صفهاي مورم درد وغم در پيش ميگردد
  • که دست در خم مي زد که خون ما جوشيد
    که بر فروخت که در چشم ما حيا جوشيد
  • اين تفاوت هست در مشرب نه در تأثير عشق
    ورنه يک مي نشأه نتواند که ديگر گون دهد
  • تا نيابي رهبري گام طلب در ره منه
    کز در دير مغان تا کعبه يک گامست وبس