167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • کردم ز پريشاني در بتکده درباني
    چون رفت مسلماني بس نوحه که جانم کرد
  • بنهاد ز درويشي صد تعبيه انديشي
    در پرده بي خويشي از خويش نهانم کرد
  • هر که ز خود محو گشت در بن اين دير
    وعده اثبات او وفا نتوان کرد
  • سايه که در قرص آفتاب فرو شد
    تا به ابد چاره بقا نتوان کرد
  • يار عزيز است خاصه يار خرابات
    در حق ياري چنين ريا نتوان کرد
  • برگ گلت آزرده شود از نظر تيز
    زان در رخ تو تيز نظر مي نتوان کرد
  • در واقعه عشق رخت از همه نوعي
    کرديم بسي حيله دگر مي نتوان کرد
  • بي توشه خون جگرم گر نخوري تو
    در وادي عشق تو سفر مي نتوان کرد
  • ترک غم تو کرد مرا اشک چنين سرخ
    در گردن هندوي بصر مي نتوان کرد
  • در پاي غم از دست دل عاشق عطار
    افتاده چنانم که گذر مي نتوان کرد
  • اشکال بدايع همه در پرده رشکند
    زين شکل که از پرده برون ياسمن آورد
  • صد بيضه عنبر نخرد کس به جوي نيز
    زين رسم که در باغ کنون نسترن آورد
  • چون کرد گل سرخ عرق از رخ يارم
    آبي چو گلابش ز صفا در دهن آورد
  • خطت خورشيد را در دامن آورد
    ز مشک ناب خرمن خرمن آورد
  • چنان خطت برآوردست دستي
    که با خورشيد و مه در گردن آورد
  • ندانم تا فلک در هيچ دوري
    به خوبي تو يک سيمين تن آورد
  • از آن سرگشته دل ماندم که لعلت
    گهر سي دانه در يک ارزن آورد
  • چون آن ذره نيافت از خجلت آن
    فرو شد زرد و سر در دامن آورد
  • با نسيم صبح گويي راز غيبي در ميان است
    کز ضمير آهوان چين خبر مي آورد
  • چو طوطي خط او پر بر آورد
    جهان حسن در زير پر آورد
  • فلک زان چنبري آمد که زلفش
    فلک را نيز سر در چنبر آورد
  • فلک در پاي او چون گوي مي گشت
    چو چوگانش به خدمت بر سر آورد
  • چو شد عطار لالاي در او
    ز زلفش خادمي را عنبر آورد
  • گرچه دلم در کشيد روي چه مقصود
    خط تو چون مويش از خمير بر آورد
  • در صفتت رفت و روب کرد بسي دل
    لاجرم آن گرد از ضمير بر آورد