167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • برون نه پاي جان از پيکر خاک
    که جان پاک در پيکر نگنجد
  • شرابي کان شراب عاشقان است
    ندارد جام و در ساغر نگنجد
  • رهي کان راه عطار است امروز
    در آن ره جز دلي رهبر نگنجد
  • پيغم خستگانت در کوي تو که آرد
    کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد
  • آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
    مسکين کسي که آنجا در آستان نگنجد
  • بخشاي بر غريبي کز عشق مي نميرد
    وانگه در آشيانت خود يک زمان نگنجد
  • جان داد دل که روزي در کوت جاي يابد
    نشناخت او که آخر جاي چنان نگنجد
  • جانا شعاع رويت در جسم و جان نگنجد
    وآوازه جمالت اندر جهان نگنجد
  • اندر ضمير دلها گنجي نهان نهادي
    از دل اگر برآيد در آسمان نگنجد
  • عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
    زيرا که وصف عشقت اندر بيان نگنجد
  • اسرار صفات جوهر عشقت
    مي دانم و در زبان نمي گنجد
  • آنجا که تويي و جان دل مسکين
    مويي شد و در ميان نمي گنجد
  • از عالم عشق تو سر مويي
    در شش جهت مکان نمي گنجد
  • يک دانه ز دام عالم عشقت
    در حوصله جاي جان نمي گنجد
  • آن دم که ز تو بر آسمان بردم
    در قبه آسمان نمي گنجد
  • بس جان که ز پيچ حلقه زلفت
    در حلقه بي شمار مي پيچد
  • ترکانه و چست هندوي زلفت
    بس نادره در شکار مي پيچد
  • ور در گل خويشتن بماند دل
    از تنگي گور کي رها گردد
  • هرگه که فنا شود ازين هر دو
    در عين يگانگي بقا گردد
  • در سايه پير شو که نابينا
    آن اوليتر که با عصا گردد
  • اين کار شگرف در طريقت
    بر بود تو و نبود گردد
  • دل در ره نفس باختي پاک
    تا نفس تو جفت سود گردد
  • هر دم که به نفس مي برآري
    در ديده دل چو دود گردد
  • دل عطار هر زمان بي تو
    در ميان غمي دگر گردد
  • به شکر آنکه زان آتش بسوزد
    همه در عالم شکرانه گردد