167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • پاک رو داند که در اسرار عشق
    بهتر از ما راهبر نتوان گرفت
  • مرغي عجبي که مي نگنجد
    در صحن سپهر پر و بالت
  • اي آفتاب طفلي در سايه جمالت
    شير و شکر مزيده از چشمه زلالت
  • بر باد داده دل را آوازه فراقت
    در خواب کرده جان را افسانه وصالت
  • خورشيد کاسمان را سر رزمه مي گشايد
    يک تار مي نسنجد در رزمه جمالت
  • سيمرغ مطلقي تو بر کوه قاف قربت
    پرورده هر دو گيتي در زير پر و بالت
  • صف قتال مردان صف هاي مژه توست
    صد قلب برشکسته در هر صف قتالت
  • نقد صد دل بايدم در هر زماني
    بر اميد صيد زلف دلستانت
  • گرچه غلطان است در پاي تو زلفت
    هم سري جز زلف نبود يک زمانت
  • گر سخن چون زهر گويي باک نبود
    کان شکر دايم بماند در دهانت
  • در عشق تو زهد چون توان کرد
    چون کس نرسد به يک گناهت
  • آن دم که ز پرده رخ نمايي
    صد فتنه نشسته در پناهت
  • نوباوه جمالت ماه نو است و هر مه
    بنهد کله ز خجلت در دامن قبايت
  • اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت
    هستي کاملت را نه ابتدا نه غايت
  • هستي هر دو عالم در هستي تو گمشد
    اي هستي تو کامل باري زهي ولايت
  • غير تو در حقيقت يک ذره مي نبينم
    اي غير تو خيالي کرده ز تو سرايت
  • چندان که سالکانت ره بيش پيش بردند
    ره پيش بيش ديدند بودند در بدايت
  • عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
    چون مستمع نيابد پس چون کند روايت
  • بر سر زنگي شب همچو کلاه است ماه
    بر در قفل سحر همچو کليد است صبح
  • صبح دم زد ساقيا هين الصبوح
    خفتگان را در قدح کن قوت روح
  • کشتي عمر ما کنار افتاد
    رخت در آب رفت و کار افتاد
  • دور از رويت آتشم در دل
    زان لب همچو انگبين افتاد
  • تا که خورشيد چهره تو بتافت
    شور در چرخ چارمين افتاد
  • زلف مگشاي و کفر برمفشان
    که خروشي در اهل دين افتاد
  • در ز چشمم طلب که هر اشکي
    به حقيقت دري ثمين افتاد